با شنیدن صدای صحبت آرومی از افکارش خارج شد...
صدای بم کیم تهیونگ بود که توی گوشش می پیچید...
" برای با تو بودن حاضرم همه چیز و همه کس رو نابود کنم جونگ کوک...همه چیز"
و لحظه ای بعد این صدای جونگ کوک بود که توی اون جنگل و تو گوش سانا اکو شد....
" تا...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
"به کثیف بودن به خاطر عشق اعتقاد داری؟"
این جمله ای بود که از دیروز ، بعد از ملاقات اون مریض ، تمام مدت توی سرش میپیچید و فکرش رو درگیر کرده بود....
درحالی که به اتفاقات روز گذشته فکر میکرد ، وارد اتاق استراحت پرستار ها شد....
᪥𝐅𝐥𝐚𝐬𝐡 𝐛𝐚𝐜𝐤᪥
با سرعت از پله های بیمارستان بالا رفت...اینبار اگر رئیس بخش متوجه ی دیر اومدنش میشد ، امکان نداشت راحتش بگذاره....ایندفعه دیگه نه...
با سرعت وارد راهرو شد و با دیدن رئیس بخشی که از انتهای راهرو همراه دو پرستار کنارش به سمتش میومد بلافاصله پشت سکوی پذیرش مخفی شد و به محض رد شدن رئیس بخش از پشت پذیرش بیرون اومد و به اتاق مشترکش با سوهی،همکارش رفت....
روپوش بیمارستان رو تنش کرد و کارت خودش رو به گردنش انداخت و از اتاق خارج شد.... با خارج شدن از اتاق با سوهی رو به رو شد... سوهی با دیدن چهره ی نامرتبش خندید و گفت...
"سانا...تو بازم دیر کردی...خوشحالم که گیر آقای چانگ نیوفتادی"
با حرف همکارش اون هم با خنده ی کوتاهی فقط سر تکون داد و و خودش رو به جایی که سوهی ایستاده بود رسوند...
"بیمار من دیروز مرخص شد...خب...حس میکنم...باید به آقای چانگ-"
قبل از تموم شدن حرفش با فرود اومدن پرونده ای روی دستش ساکت شد....
" بیمار جدید برات داریم خانم پرستار..." سوهی با خنده گفت و با تحویل دادن چشمکی به چهره ی درگیر دختر از کنارش رد شد...
" سانا..."
با صدا زده شدن اسمش از حالت مبهوت خارج شد و به طرف صدا برگشت...
" اتاق ۴۶...اتاق بیمار جدید "
با حرف سوهی تند سر تکون داد و توی راهرو شروع به حرکت کرد و لحظه ای با دیدن دکتر میانگ که از یکی از اتاق ها خارج میشد،مردی که سانا از مدتی که به بیمارستان اومده بود بهش علاقه مند شده بود نفس توی سینش حبس شد و به خاطر چشم تو چشم نشدن باهاش در یکی از اتاق رو سریع باز کرد و با بستن در سریع پشت در چسبید و چشم هاش رو محکم به هم فشرد...امیدوار بود که دکتر میانگ متوجه حضورش نشده بوده باشه...