pain...

2.9K 582 84
                                    


گریه نکن"
صدای مرد مشکی پوش شنیده شد و بلافاصله تهیونگ تونست چتر بالای سرش رو ببینه.

آروم بینی اش رو بالا کشید و سعی کرد تا نگاه سرخش به مرد نرسه.
این رایحه رو قبلا هم احساس کرده بود.
درسته اون امگای پرتقالی رو بیاد می آورد!

من گریه نمی کنم!"
امگای نعنایی با تخسی تمام گفت و سعی در مخفی کردن بغضش کرد.
با تمام وجود دلش برای انگل کوچولو و آلفای بارونیش تنگ شده بود.
البته به غیر از اون متوجه عفونت زخمش هم شده بود و در آخر موفق به دیدن اون مرد نشده بود در واقع جرات نزدیک شدن بهش رو نداشت.
اون زیادی ترسو بود...

یونگی آهی از کلافگی کشید و کنار امگای نعنایی نشست گفت:
کنجکاوم بدونم توی دگو چیکار میکنی؟"
وقتی نگاهش به شکم امگای نعنایی افتاد متوجه این شد که به احتمال خیلی زیاد توله اش بدنیا اومده.

یجورایی فرار کردم"
تهیونگ غمگین زمزمه کرد و سرش رو میون دست هاش پنهان کرد.
وقتی صدای غرغر شکمش به گوش رسید متوجه گرسنه بودنش هم شد!

ببخشید؟"
در جواب تنها چیزی که یونگی میتونست بگه همین بود‌ بالاخره آهی کشید و مردد ادامه داد:
جایی برای رفتن داری؟"

نمی تونست همینطوری امگای نعنایی رو رها کنه در واقع جدایی از اینکه جفت دوستش بود اون پسر بهش یه نارنگی هدیه داده بود که این یه معنی بیشتر براش نداشت!
حالا تهیونگ‌ هم دوستش به حساب می اومد.

نه..."
سری به نشونه منفی تکون داد و دردمند دستش رو روی شکمش گذاشت‌زیادی درد داشت.
اگه تا الان هم دووم آورده بخاطر پافشاری بیش از حد امگای درونش بود.

خیلی خب پس دنبالم بیا"
امگای پرتقالی زمزمه کرد و از کنار پسرک دور شد.

چرا میخوای بهم کمک کنی؟من همین الان گفتم که از جونگ کوک و انگل کوچولوم فرار کردم"
هنوزم میتونست بغض نهفته درون گلوش رو حس کنه.

دلایل خودت رو داشتی نه؟ پس من چه کسی باشم که بخواد سرزنشت کنه؟"
یونگی بیخیال گفت و دست پسرک رو کشید.

باید تا موقعی که تهیونگ دوباره پیش جونگ کوک بر میگشت ازش محافظت میکرد.
در واقع تنها کاری که یونگی توی کل عمرش به خوبی انجام داده بود محافظت از بقیه بود.

.....

این تقریبا اولین باری بود که سوکجین برادرزاده اش رو از نزدیک مشاهده میکرد.
یه جون رو به آرومی تمام بلند کرد و لبخند محوی روی لبش پدید اومد.
یاد بچگی های هیون افتاده بود.

بنظرت شبیه به کی میشه؟"
آلفای اناناسی کنجکاو زمزمه کرد و به پسرک نوزاد که با چشم های مشکی رنگش بهش خیره شد بود بوسه لطیفی هدیه داد و البته که صدای گریه ناراضی جون بلند شد.

نمیدونم ولی مطمئنا به یه نفر که خیلی شباهت داره"
جیمین معترضانه بیان کرد و عروسک کوچکی رو به جون نشون داد شاید این از گریه اش جلوگیری میکرد.

به همون چیزی که فکر میکنم ،فکر میکنی؟"
سوکجین بامزه گفت و به پسرک که حالا کمی به پدرهاش شبیه تر شده بود نگاهی انداخت.

در مورد قیافه مطمئن نیستم ولی اخلاق..."
جیمین تقریبا برزخی نگاهی به نوزاد شیرین انداخت ادامه داد:
تا همین الانش هم شباهت هاش به تهیونگ غیر قابل انکار هست!"

اگه قبلا جیمین کمی شک در مورد پرستار بودنش داشت حالا مطمئن بود که حق پدری هم در مورد جون داره!

هر موقع بغلش میکنم گریه میکنه موقعی که تو بیمارستان بود حتی اجازه نمی‌داد پرستارها بهش دست بزنن چون اون موقع گریه هاش شدید تر میشد و فقط کافیه توی بغل جونگ‌کوک بذاریش تا ساکت بشه!"
بتای جوان حرصی گفت و عروسک توی دستش رو با فنجون پر از قهوه اش جابه جا کرد.

حالا بهم بگو جونگ کوک کجاست؟"
سوکجین با شنیدن اسم تهیونگ غمگین به برادرزاده اش خیره شد و گفت.

لعنتی توی غصه هاش غرق شده و حالا یه جایی دنبال امگای نعناییش میگرده!"
مطمئنا آلفای بارونی اونقدر تحمل نداشت که بذاره امگاش توی یه شهر تنها باشه.
هرچند خودش انکار میکرد!

.....

فکر کنم نیاز به یه دکتر داری"
یونگی ترسیده زمزمه کرد و به پسرک که رنگش مثل گچ سفید شده بود نگاهی انداخت
تا چند ساعت پیش اون حالش خوب بود و حتی چند کلمه ای با یونگی حرف زده بود ولی...
الان جور دیگه ای بنظر میرسید.

فکر کنم دارم میمیرم"
تهیونگ با لبخند کج شده بیان کرد و دستی به زخم باز شده اش کشید.

باید به جونگ کوک زنگ بزنم"
امگای پرتقالی آنتی بیوتیک های ضعیف رو به دست تهیونگ داد و سعی در کنترل کردن رایحه خودش کرد.

بهتره این کار رو نکنی چون مطمئن نیستم حتی براش مهم باشه"
اون خودش گند زده بود و حالا باید با گستاخی تمام، به این شکل رقت انگیز برمیگشت؟
امکان نداشت! اول از همه امگای نعنایی باید هر مسئله ای که در مورد پدرش بود رو حل میکرد و بعد از اون برای همیشه برمی‌گشت.

بسیار خب پس بهتره به بیمارستان بریم دیگه این نیازی به بودن جئون نداره"
یونگی خشمگین گفت و با کمک کردن به امگای نعنایی اون رو به سمت خروجی هدایت کرد

تهیونگ به عنوان یه امگا زیادی هم سبک نبود در واقع اگه یونگی بخواد رک باشه خیلی هم سنگین بود ولی فعلا این مسئله مهمی نبود در آپارتمان زنگ زده اش رو باز کرد و خب.
لعنت باید میدونست جونگ کوک زیادی قدرتمند هست!

جونگ کوک؟"
تهیونگ لب هاش رو بهم فشرد و نگاهی به قیافه غمگین آلفای بارونی انداخت

باید میدونست که اون میاد...

.....

تهیونگ‌ باید اون موقع که از بیمارستان خارج شده بود به وضع زخمش هم توجه میکرد!
قراره شاهد تلافی های جناب جئون باشیم.....🤭

امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه❤❤❤❤

I'm an alpha(kookv)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon