part 15

144 20 25
                                    

دسته ای از موهام رو کنار زدم و کرواتم رو شل تر کردم و رو به اینه ایستادم و لبخندی از روی رضایت به تصویرم توی آینه زدم که با صدای یکی از استالیست ها برگشتم و بهش نگاه انداختم:

= چیزی دیگه لازم ندارید؟

- نه همه چیز خوبه، میتونید وسایلتون رو جمع کنید و برید.

گوشیم رو توی جیبم گذاشتم، از در اتاق بیرون رفتم و سوار آسانسور هتل شدم. بعد از چند لحظه، ازش پیاده شدم و وارد لابی هتل شدم.
با دیدن آقای جئون، قدم های بلندم و سمتش برداشتم و رو به روش ایستادم که بالافاصله با دیدنم از روی کاناپه بلند شد و دستش رو به کتش کشید:

+ آماده شدی بالاخره، بریم؟

- بریم

جلو تر شروع به حرکت کرد و وارد محوطه ی جلویی هتل شد و سمت ماشین مشکی و بزرگی رفت و در رو برام باز کرد.
پشت سرش قدم برداشتم و سوار شدم.

در رو بست و کنارم نشست و شروع به معرفی بعضی از برند ها و شرکت های مدلینگی کرد که توی اون مهمونی قرار بود باهاشون برخورد داشته باشم.
و ذکر کرد که طراح لباسی که پوشیدم هم، اونجا حضور داره و به احتمال زیاد برای همکاری با شرکت ما، اقدام کنه.

بعد از حدود نیم ساعت، ماشین جلوی عمارت بزرگی که نور های زرد و سفیدی اون رو بولد تر میکرد، نگه داشت.

جلوی اون ساختمون پر زرق و برق ایستادم و دستم و توی جیب شلوارم فرو کردم و با دست دیگه ام موهام رو توی شیشه ی ماشین مرتب کردم.

قدم هام رو با آقای جئون هماهنگ کردم و سمت ورودی قدم برداشتیم.
کارتی رو از توی جیب کتش بیرون آورد و نشون مردی که کنار در بود داد و بعد از چند ثانیه در رو باز کردن.

سمت گوشم خم شد و زمزمه وار حرف زد:

+ اینجا جای عمومی تری نسبت به اونجایی هست که باید بری. من نمیتونم بیشتر از این همراهیت کنم پس لطفا مراقب خودت و رفتار هات باش.

نفسم و با صدا بیرون دادم و بدون حرف اضافه ای سمت اتاقی رفتم که مهمون های ویژه دور هم جمع شده بودن.

توقع مهمون ویژه بودن همچین مراسمی رو نداشتم ولی انچنان دور از انتظار هم نبود..
آقای پارک اون همه زرق و برق رو برای همچین آینده ای تدارک دیده بود.
ولی عجیب بود رونمایی کردن از من برای همچین مراسمی.

وارد اتاق شدم و با دیدن جمعیت کمی که داخلش بودن، نفسی از سر آسودگی کشیدم.
در پشت سرم بسته شد و من رو بین جمعیتی که سرگرم انجام معاملات و صحبت هایی راجع به مدلینگ خودشون بودن، جا داد.

سمت کاناپه ای توی گوشه ترین نقطه ی اتاق رفتم و روش نشستم که مردی با لباس مخصوص، جلوم ایستاد و سینی مشروب رو بهم تعارف کرد.

The Mirror Of The Sun Where stories live. Discover now