Chapter 23

267 66 32
                                    

[رز سیاه]

هشتم ژانویه

ملحفه ی ساتن زرشکی رنگ رو روی بدن برهنه‌ی دختر که مثل خورشیدی در شب می تابید کشید.
موهای مشکی و لخت پخش شده روی بالش یادآور تشبیه قدیمی اش بودند.

"دریای سیاه"
دریای سیاهی که از شاخه‌ی موهای رز سرچشمه می‌گرفت.
لبخندی تصنعی تهی از هر گونه عشق زد و بوسه ای روی شقیقه‌ی دختر نشوند.

شب از نیمه گذشته بود و برعکس رز که با آرامش در آغوشش به خواب رفته بود، هیونجین پلک روی هم نمی گذاشت.

امشب مضطرب ترین مرد شهر، این پزشک بود.
نفس عمیقی کشید و برای دریافت ذره ای آرامش، دختر رو بیشتر از قبل مهمان آغوشش کرد.
ردهای سرخ روی گردنش به زودی دردسر جدیدی می‌ساخت و این آخرین چیزی بود که اهمیت داشت.

جرعه ای از شراب سرخ باقی مانده در جام مقابل تخت نوشید و با هجوم خاطرات کسی که طعم اصلی این شراب ها روی لبانش بود، پوزخندی زد.

باید فراموش می کرد و این فراموشی سخت ترین کار ممکن بود وقتی هنوز تمام شراب ها طعم لب های سرخ مینهو رو میداد.

نفس عمیقی از عطر نشسته روی موهای رز کشید و خنده ای به حال خودش کرد.

معشوقش جایی در این شهر در خطر بود، مینهو در آستانه ی اتهام واردات مواد مخدر قرار داشت و هیونجین راهی جز وانمود کردن به این احساسات دروغین نداشت‌.

با این حال اگر می خواست صادق باشه شاید چند ثانیه لمس آغوش امن فلیکس، کسی که درد مشترکی با اون داشت آرومش می کرد.

شاید دیدن چشم های خسته ی سرگرد و بوییدن اون عطر یکسان، تشویش این روزها رو کم می کرد.

پرونده با گذشت چند ماه به فراموشی سپرده می‌شد در حالی که هیونجین به خوبی می دونست این آرامش قبل از طوفانیه که تمام شهر رو می بلعه.

و کاش فرصت داشت تا برای لحظه ای دست های جیسونگ رو بگیره و بهش نشون بده که منبع حقیقت پشت لب های برجسته اش پنهان شده.

کاش لحظه‌ی شکست سرگرد جوان کنارش بود.

لحظه ای که به زودی فرا می رسید.

***

آرامشی که شب گذشته به رگ هاش تزریق شده بود از هر قهوه ای بی نیازش می کرد.

شاید هم قرار گرفتن بوسه ای روی سینه اش دلیلی برای کاهش مصرف کافئین و محافظت از قلبش بود.
وارد دفتر کارش شد. نگاهی به عکس مینهو در پس زمینه ی موبایلش انداخت و ناخودآگاه لبخندی زد.

Secret in their eyesWhere stories live. Discover now