Good Night [YunHwa]

404 43 2
                                    

ساعت از نیمه شب گذشته بود، پسرک با نفس های اروم و گیج به جلو قدم برمیداشت و چشم های کشیده اش خوابالود بود
پتوی پشمی و سفید رنگش رو محکم بین مشتش گرفته بود تا از شدت سستی از بین دست هاش سرنخوره و پشت سرش جا نذارتش
از وقتی که برگشته بود نمیتونست بخوابه، حس میکرد چیزی توی اتاق و تخت دونفره کمه، چیزی که به محض بیدار شدنش متوجه ی نبودش شد، متوجه ی نبود جسم گرم و بلندش شد و برای پیدا کردن معشوقه ی احمقش که میدونست توی خونه اس، از اتاق گرمشون بیرون زد
بدون اینکه حتی برای باز کردن کامل چشم هاش به خودش زحمتی بده، قدم های کوتاه و ریزش رو به سمت اتاق کار دوست پسرش باز کرد، اون حتی بدون باز کردن چشم هاش میتونست بفهمه چند قدم برای رسیدن به جای جای خونه لازمه، شاید چون زیاد به افکار منفی و پوچش پرو بال داده بود یا شاید چون اونقدر بیکار بود که نتیجه اش شده بود، روزانه شمردن تک تک قدم هایی که برمیداشت
موهای صورتی رنگش رو عقب فرستاد، سونگهوا دستگیره ی در رو باز کرد و پا به درون اتاق گذاشت
تونست ببینتش، نور ماه نقره ای که از پنجره ی اتاقک عبور و اون رو سخاوتمندانه روی جسم بزرگ به خواب رفته ی یونهو انداخته بود، با لبخند ضعیفی پتو رو بالا کشید و بی توجه به اینکه ممکنه اون رو بیخواب کنه به سمت کاناپه رفت، نمیدونست چند بار بود که پسرک رو سرزنش میکرد، شمارشش از دستش فرار کرده بود ولی یونهو راضی به اوردن یه ملافه کوچیک به اتاق کارش نمیشد
با هیجان عجیبی خودش رو به دست ازاد یونهو کشوند، بار ها این لحظات رو تجربه کرده بود، دفعات زیادی بود که اینچنین مابین بازوهاش فرو میرفت اما هر بار حس تازه و جدیدی بهش میداد... حسی که سونگهوا برای درک کردنش عاجز و درمونده بود، حسی که سراسر بدنش رو به لرزه می انداخت
چشم هاش با لبخند محوی بست و دست راستش رو روی شونه ی یونهو گذاشت تا از افتادن احتمالیش جلو گیری کنه، مژه هاش با قرار گرفتن دست پسر کوچکتر پشت کمرش و جلو تر اوردنش لرزید
ضعیف خندید و حرفی به میان نیورد، نمیخواست پسرک رو بیشتر از این بیخواب کنه
اغوشش، تنها جایی بود که سونگهوا هیچوقت دوست نداشت از اون خارج بشه و کسی حتی اون رو لمس کنه

Ateez ScenarioWhere stories live. Discover now