part 4

338 100 168
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.
(وی بازم گردن نمیگیره داشت یادش میرفت پارت بذاره🙄😬🚶🏻‍♀️.)

هفت روزه گذشته رو تماما مشغول فکر کردن بود. احساس میکرد مغزش از فکر زیاد داره از کار میوفته ولی فایده ای نداشت. هیچی به ذهنش نمیرسید که بشه ازش به عنوان رمز استفاده کرد.

تمام مدتی که توی باند و همراه ژان بود رو مرور کرده بود، نمیفهمید چه چیز خاصی وجود داره یا چه مکالمه ای بوده که فقط خودشون دوتا ازش خبر داشته باشن.

درسته اواخر بهم نزدیک تر شده بودن و راحت تر باهم صحبت میکردن، ولی بازم انقدری نبود که بشه ازش یک کلمه رمز پیدا کرد. توی این چند روز فقط 8 ساعت خوابیده بود، به قدری ذهنش درگیر بود که خواب به چشم هاش نمیومد.

حتی باعث شد صدای سونگیون و لوهان هم برای اعتراض به این وضعی که ییبو برای خودش درست کرده بود در بیاد.

ولی ییبو نمیتونست بیخیال باشه. مطمئن بود چیز مهمی توی اون مموری بوده که ژان تلاش کرده تا حتما به دست ییبو برسه و رمزی براش انتخاب کرده که فقط اون بتونه بازش کنه.

از طرفی به شدت کنجکاو چیزی بود که توی مموری بود و از طرف دیگه نگران اینکه درخواستی که ژان در قبالش داره چیه.

با اصرار سونگیون و لوهان از پشت میزش بلند شد و با برداشتن کتش قصد رفتن به خونه رو کرد، ولی لحظه آخر برگشت و مموری و پرونده مربوط به اطلاعات ژان رو هم با خودش برد.

میترسید یکدفعه چیزی یادش بیاد اونوقت تا برسه اداره حتما دیوونه میشد. از طرفی فکر میکرد ممکنه توی پرونده چیز بدردبخوری پیدا بشه.

بعد از دوش طولانی مدتی که برای رفع خستگی جسم و روحش حسابی خوب بود، یکم نودل فوری برای خودش حاضر کرد و درحالی که پرونده ژان رو بررسی میکرد، میخورد.

هیچ چیز خاصی نمیتونست از توش پیدا کنه، پس بیخیالش شد و عکسش رو برداشت. نگاهی به چهره جذاب و در عین حال جدیش انداخت، حتی از توی عکس هم میشد سردی و غرورش رو حس کرد.

با ناراحتی و حسرت نفسش رو بیرون داد. به خوبی لحظه ای که اسلحه هاشون همدیگه رو هدف گرفته بود رو به یاد می آورد، در واقع توی این مدت حتی لحظه ای از ذهنش بیرون نرفته بود.

وقتی ژان اسلحه خودش رو پایین آورد و انقدر جلو اومد که اسلحه ییبو درست روی قلبش قرار گرفت. ییبو واقعا ترسیده بود که مبادا اشتباهی شلیک کنه.

حرف هاش که به راحتی میشد ناراحتی و خشم رو توشون حس کرد. احساسی که بابت خیانت دستیار مورد اعتمادش بود، درد توی چشم هاش که به خاطر مرگ دیلان شکل گرفته بود و وقتی هویت ییبو رو فهمید بدتر شده بود. یادآوری همه این ها باعث میشد یه جایی از قفسه سینش درد بگیره و نفسش رو بند بیاره.

ATHERIS (S2)Where stories live. Discover now