part 17

325 82 292
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

بعد رفتن ییبو، سونگیون آه غلیظی کشید و با ناراحتی به مسیری که ییبو ازش رفته بود نگاه کرد.

لو: خیلی داره عذاب می‌کشه

سونگ: ما ام داریم عذاب میکشیم لو، ولی اون عشقشو از دست داده و ما.....

لو: چرا تا الان چیزی از دردی که میکشی نگفته بودی؟ با اینکه میدونستم ناراحتی ولی فکر نمیکردم انقدر برات دردناک باشه

سونگ: الانم اگه دارم میگم دست خودم نیست وقتی این کوفتی رو بخورم جلو دهنمو نمیتونم بگیرم و هرچیزی که مدت طولانی توی دلم داشتم رو میگم. اینکه ماهم بهشون عادت کرده بودیم لو گه یه حقیقته و انکارش فقط باعث میشه خودمون رو احمق جلوه بدیم

لو: پس بگو تو ام بگو نریز توی دلت، با من حرف بزن سونگ. ما باید خودمون رو سبک کنیم که مراقب دی دیمون باشیم

سونگ: چطور میتونم ییبو رو با این حال و روز‌ ببینم و به خودم فکر کنم؟ گه ییبو کوچولوی من داره جلوی چشمم آب میشه و از دستم هیچ کاری بر نمیاد. پسری که ما قسم خوردیم مراقبش باشیم. میدونی حالا میتونم حس کریس و تائو رو درک کنم وقتی داشتن ژان رو از دست میدادن. کسی رو که قسم خورده بودن ازش محافظت کنن، از دست دادن و این درحالیه که این ژان بود که همیشه مراقبشون بود. حس شکست تو مراقبت کردن از کسی که دوستش داری خیلی دردناک ولی ما حداقل هنوز شانس داریم ولی اونا......

لوهان جلو رفت و اون یکی دی دیشو توی بغلش کشید. دستشو پشتش گذاشت و سونگیونم سرشو روی شونه هاش گذاشت.

لو: میفهممت، شرایط سختیه. انگار یکی اومده و زندگیمون رو انقدر تکون داده که همه چیش بهم ریخته و هیچ چیزی سرجاش نیست. تاوان یه ماموریت چند ماهه رو باید با عمرمون بدیم

سونگ: خوبه که هستی لوهان مرسی که داری سنگینی بار دردای مارو علاوه بر مال خودت بی هیچ چشم داشتی به دوش میکشی.... مرسی که همیشه پشتمونی

لوهان با بغضش گفت:

لو: این کوچولو رو چه امشب لوس شده و اینکه خب گه گه بودن دردسرای خودش رو هم داره مثلا میتونی بعدا به یه هات پات مهمونم کنی

سونگیون ام آروم خندید با تضاد اشکی که روی گونش خط انداخت و سرشو به شونه لوهان مالید اونم سرشو به سر سونگ تکیه داد و اجازه داد گرمای برادرانه شون همدیگه رو آروم کنه.

این فشاری که روشون بود داشت همشون رو از پا درمیورد. ولی باید به زندگیشون میرسیدن، اون ها یک وظیفه و زندگی داشتن که نمیشد بیخیالش بشن.

نمیتونستن همه چی رو فدای احساساتشون کنن. همونطور که توی ماموریت نتونستن، باید اعتراف میکردن گاهی از این شغل متنفر میشدن ولی سرنوشته دیگه. بازی هایی با آدم ها میکنه که حتی ذره ای انتظارش رو ندارن و کاری هم از دست کسی برنمیاد.

ATHERIS (S2)Where stories live. Discover now