Traditional marrige

1K 128 127
                                    

یکی بود یکی نبود...غیر از خدای مهربون هیچکی نبود...در روزگاران قدیم که نه...همین روزا ولی تو یه ورس دیگه یه زوجی که نزدیک به یکسال از ازدواجشون میگذشت باهم زندگی میکردند...تهیونگ و جین...

این زوج عزیز هر دو بین همسن های خودشون شاید موفق ترین بودند و به هیچوجه ازدواجشون به زور و تحمیل یا عشق و‌عاشقی های سوزانگیز نبود...
هیچکدوم از این کلیشه های همیشگی توی زندگی این دونفر نقشی نداشت و داستان ازدواجشون مثل اکثر زوج های کره ای، کاملا سنتی و با اجازه ی خانواده ها بود...

ماجرای این ازدواج برمیگشت به زمانی که خانواده ی تهیونگ از گرایش پسرشون که به جنس موافق خودش بود مطلع شدند و برای اینکه بتونند این موضوع رو کنترل کنند بهش پسری از اقوام دورشون که زیبایی و خصوصیات عالیی داشت و زبونزد فامیل بود، پیشنهاد دادند...

جین پسری که از نوجوونی گرایشش به همجنس خودش مشخص شده بود و خانواده ی اون پسر هم لحظه ای از حمایتش دریغ نکرده بودند...
پس با اعلام موافقت تهیونگ به خانواده ی جین اطلاع داده شد و با تایید اون ها، این زوج پرفکت سر خونه و زندگی خودشون رفتند و حالا، یعنی چندوقت بعد اولین سالگرد ازدواجشون رو جشن میگرفتند...

جین و تهیونگ زندگی خوبی داشتند...مثل اکثر ازدواج های سنتی، این زوج درسته عاشق هم نبودند ولی بهم احساس تعهد زیادی داشتند و به هیچوجه خیانت توی کت هیچکدوم نمی رفت...

هر دو صبح به سرکارشون میرفتند و عصر برمیگشتند و از اتفاق های روزشون برای هم صحبت میکردند...شام‌ میخوردند و شاید هر دوهفته یکبار یا بهتره بگیم هر موقعی که هرکدوم نیاز داشتند، رابطه ی جنسی مشخصی رو هم برقرار میکردند...
نه کاملا با احساس که همیشه توی تاریکی و صرفا برای رفع نیازهای همدیگه اتفاق می افتاد...
حتی این زوج لباسهاشون رو هم در حین رابطه بیرون نمی آوردند و بعد از انجام عمل هم هیچ آغوش و بوسه ای مثل رمانتیک بازی های زوج های تازه ازدواج کرده نداشتند و هردونفر از این زندگی بی نهایت راضی بودند...

یا حداقل فکر میکردند که راضییند...

همه چیز این زندگی دست نخورده و به ظاهر درست بود و فقط زمانی تغییر کرد که نامجون، یعنی دوست پسر سابق جیمین، پا به داستان گذاشت....

خب جیمین پسری مهربون و دوست صمیمی تهیونگ بود و بعد از ازدواج اون با جین، برخلاف زوج اصلی داستان، ماجرای عاشقانه ی پر سوز و گدازی با دوست جین یعنی یونگی به پا کرده و عاقبتشون هم با وجود جین و تهیونگ، خوشحالی و رسیدن به همدیگه بود...

البته تا اون روز که در خونه ی زوج داستان با ضربه های بلندی کوبیده شد....

جین در حالیکه برای پروژه ی تازه بسته شده ی مربوط به کارش با کسی پشت تلفن صحبت میکرد، گوشی رو کمی فاصله داد و بلند همسرش رو صدا زد:

Jini's Oneshotحيث تعيش القصص. اكتشف الآن