part 1

6.7K 631 48
                                    

"نه پدر لطفا من نمیخوام ازدواج کنم قول میدم درست رفتار کنم حتی کارت های اعتباریمم میدم اگه میخوای بهش احتیاجی ندارم فقط نزار من ازدواج کنم"

"متاسفم عزیزم ولی مجبوری میدونی این تنها گزینمه اینکارو برای خودت میکنم"

"نه نیست"جیمین با دلخوری گفت.

"تو منو دوست نداری فقط میخوای منو دور بندازی"

"چطور این حرفو میزنی میدونی که هیچوقت اینکارو نمیکنم"

پدرش بهش نزدیک تر شد و اون رو بین دستاش گرفت و بغلش کرد.

"من دوستت دارم جیمین فقط بهترینارو برات میخوام بهت قول میدم وقتی نقشه اجرا شد برمیگردونمت عزیزم"

پدرش درحالی که موهاش رو نوازش میکرد گفت

"نه"جیمین با لجبازی گفت و به لمس هایه پدرش تکیه کرد.

"قول میدم بهت بعد از ازدواج بلک کارت بدم"

چشم های جیمین وقتی حرف پدرش رو شنید گشاد شد و سریع اشکاش رو پاک کرد.

"قول"پسر گفت و به انگشت کوچیکه پدرش اشاره کرد.

"بهت قول میدم پرنسسم"اقای پارک گفت و پوزخند زد و انگشت کوچیکش رو به انگشت پسرش تنید و به ارومی فشار داد.

"باشه قبول میکنم ولی بهم نگو پرنسس من پسرم"

جیمین درحالی که دست به سینه بود گفت و ابرویی بالا انداخت

"مهم نیست"

"زودباش دد"جیمین گفت و پدرش خندید

"باورم نمیشه یه بلک کارت ازت گرفتم"پدرش خندید و جیمین نگاهی شیطون تحویلش داد.

"میخوای نظرمو عوض کنم؟"

"نه؟"پدرش دوباره به لحن جیمین خندید.

"خوبه"

پارک جیمین

۱۸ سال

گستاخ، پولدار لوس و خرابکار



"داری باهام شوخی میکنی؟"

جونگ‌کوک دستش رو روی میز کوبید و با خشم به مردبزرگتر که جلوش نشسته بود نگاه کرد.

"اگه یبار دیگه حرفمو قطع کنی قول میدم زبون لعنتیتو میبرم تو این ازدواج لعنت شده رو انجام میدی همه چی تمومه"اقای جئون نگاهی هشدار دهنده به پسرش انداخت.

جونگکوک گفت "جوری حرف نزن انگار انتخاب دیگه ای تو زندگی برام گذاشتی"

"بهم اعتماد کن چون پدرت منم"

مردبزرگتر با پوزخند گفت و جونگ‌کوک ناامیدانه دلش میخواست اون پوزخند رو پاک کنه.

"این حال بهم زنه که منو پسرت صدا میزنی"

"و من این ازدواج احمقانه رو بخاطره تو انجام نمیدم"

گفت و به سمت در رفت.

"بهم اعتماد کن بچه اگه الان بری دیگه اون دختر رو نمیبینی"

مرد گفت و باعث شد جونگ‌کوک بلافاصله یخ بزنه و این پوزخندی محو روی صورت پدرش به وجود اورد چون میدونست اونه که برندس
اون همیشه برنده بود

"اَه عوضی"جونگکوک زمزمه کرد.

با پوزخندی که هنوز رو صورتش بود گفت"من این موضوع رو تموم شده حساب میکنم"

"باشه من این ازدواج لعنتی رو انجام میدم"
اون میدونست جونگکوک پیشنهادش رو قبول میکنه چون دست روی نقطه ضعفش گذاشته بود اون پسرش رو خوب میشناخت.

"حتما پسر"

جئون جونگکوک
۱۹ سال
یک شورشی تنها و دردسرساز


"حتما قبولش میکنم ولی در ازاش چی گیرم میاد"

تهیونگ حرفش رو زد درحالی که سرش تو گوشیش بود.

"خودت خوب میدونی پسرم" مرد پوزخند شیطانی زد.

"خوب پس"

پسر گفت و بلند شد سوییچ ماشین و کتش رو برداشت.

"من دارم میرم جشن بگیرم"گفت و به سمت در روبه روش حرکت کرد.

"تهیونگ"پدرش صداش زد و برگشت و بهش نگاه کرد.

"معاملمون رو میدونی دیگه درسته"مرد با پوزخند یاداور پسر شد.

"البته،چیزی که میخوای رو بدست میارم و طلاق میگیرم"

تهیونگ با بی حسی اعتراف کرد.

"این پسره منه"اقای کیم با پوزخند شیطانی گفت

کیم تهیونگ

۱۹ سال

یه فاک بوی با افتخار

my husbandsWhere stories live. Discover now