part4

2.7K 375 2
                                    

وقتی دیدم کیم تهیونگ وایساده و بهمون  پوزخند می زنه چشمام از تعجب گرد شد. اون یه شلوار جین زاپ دار تنگ که تمام انحناهای بدنش رو نشون می‌داد، با یه پیراهن اور سایز آبی و یک باندانای آبی روی سرش پوشیده بود.

ابروهای پرپشت و زیبا با مژه ها و خالی که روی لب پایینش بود از نظر من، اون یه خدای یونانی به نظر می رسید.

تهیونگ با پوزخند بازیگوشی که روی لب هاش بود با طعنه گفت: " دید زدنت تموم شد؟."

با لکنت گفتم"منظورت چیه، من بهت خیره نشده بودم " و تو اون لحظه چیزی جز اینکه بخاطره لکنتم یکی پس کلم بزنم نمیخواستم   میدونم کار اشتباهی انجام ندادم اما نمیتونم جلوی لکنتم رو بگیرم ،نمیتونم بفهمم الان چه احساسی دارم و اینکه چرا این دوتا عوضی باعث میشن احساساتم اینجوری بهم بریزه اونا فقط با حضورشون این حس رو بهم میدن.

نگاه کردم که تهیونگ به آرومی به سمتم میاد و جونگ کوک درحالی که به آرومی منو ول کرد کنار رفت.

وقتی تهیونگ با اون پوزخند اغواگر روی لب‌های زیباش منو از سر تا پا اسکن کرد احساس کردم که می‌خوام همین الان توی سوراخی بخزم و چیزی که اوضاع ر  بدتر می‌کرد، نگاه جونگ کوک به ما بود.

"اوه واقعا؟پس چرا قرمز شدی،گوش هات سرخ شده"
ته گفت و من از درون جیغ زدم چون می‌دونم که واقعاً دروغ نمیگه، من الان واقعا قرمز شدم و حرفای یونگی شروع به زنگ زدن تو گوشم کرد، چون همچنان شک دارم که آیا کم کم دارم این بازی رو می‌بازم یا نه؟

با شوک بهش خیره شدم وقتی فهمیدم تهیونگ هنوز داره  نزدیک تر میشه و جایی برای فرار ندارم، سریع رفتم عقب، البته که دوباره بین اون و این دیوار لعنتی گیر افتادم، لعنت به زندگیم، لعنت به قده کوتاهم، لعنت به همه چي.

"من سرخ نشدم برو عقب " هشدار دادم و بهش خیره شدم در حالی که از درون پوزخند می زدم و خودم رو به خاطر لکنت نداشتن این بار تحسین کردم، تمام تلاشم رو کردم تا قلب احمقم رو از تپیدن آروم کنم و برام سوال شد چرا یکدفه اینقدر فضا خفه شد.اینجا وضعیتم واقعا رقت انگیزه که چنین احساسی نسبت به کیم حرومزاده و جئون عوضی دارم.

کنار گوشم خم شد و گفت"اوه واقعا" وقتی نفس گرمش به گوشم خورد ،پاهام شروع به لرزیدن کردن،قسم می خورم که می تونستم لب هاش رو که گوشمو لمس میکرد حس کنم

به طرف لبام خم شد به طرز اغواکننده ای زمزمه کرد. " فکر کنم داری دروغ میگی که قرمز‌ نشدی. "

'این نمیتونه چیزی باشه که فکر میکردم،نه نباید اجازه بدم این اتفاق بیوفته'

از درون وحشت کردم چون صورتامون فقط چند اینچ از هم فاصله داشتن ،نگاهی به جونگ کوک انداختم که  دست به سینه ایستاده بود و ما رو تماشا میکرد خوندن چهرش برام سخت بود چون بدون هیچ حسی بهمون خیره شده بود

my husbandsWhere stories live. Discover now