part3

2.8K 404 2
                                    


جونگ کوک در حالی که به عمارت پارک می‌رفتن داشت از عصبانیت خفه می‌شد، اون چیزی نمی‌خواست جز اینکه هر کاری که اونجا دارن زودتر انجام بدن و از اون جهنم بیرون بیان.

نگاهی به خدمتکارا در حالی که از راهرو عبور می‌ کنن و بهشون تعظیم می‌کنن انداخت و با میل چرخوندن چشم‌هاش مقاومت کرد، چون برای اون بیشتر شبیه این بود که اونا دارن نشون میدن چقدر ثروتمند بودن‌ تا اینکه بخوان احترامشون رو نشون بدن ،چرا باید تا این حد افراط کنن، چون اونا فقط برای معرفی یا هر چیز دیگه ای اونجا اومده بودن.

خدمتکار ها اونا رو به اتاق کینگ سایز هدایت کردن که جونگ کوک معتقد بود این اتاق نشیمنه چون دید صاحب ملک با لباس های گران قیمت اونجا ایستاده و بهشون خیره شده
جونگ کوک به کنارِ مرد نگاه کرد تا با دیدن شازده کوچولوی خرابکار غرغرش رو شروع کنه اما اون اونجا نبود.

"سلام آقای جئون" آقای پارک در حالی که دستای آقای جئون رو به منظور دست دادن تکون میداد بهشون لبخند زد و مودبانه گفت.

"چطوری آقای پارک"

آقای جئون پرسید و جلوی مرد نشست، مرد به آرومی بهش لبخند زد و سرش رو تکون داد در حالی که با چشماش به پسر عبوسی که کنار پدرش نشسته بود، نگاه کرد پرسید.

"این مرد خوش تیپ کی میتونه باشه؟"

آقای پارک در حالی که به جونگ کوک که صورتش بی حس بود و نشسته بود لبخند زد گفت.

"این پسر من جونگ کوکه"
آقای جئون در حالی که لبخند می زد گفت جونگ کوک از ژست محبت آمیز پدرش در حالی که چشمی برای پدرش چرخوند دلش میخواست بالا بیاره.
با تمسخر زمزمه کرد: "چه ریاکار" و در جواب فقط چشم غره ای از پدرش دریافت کرد

"جونگ کوک سلام کن" آقای جئون با لحن دستوری و نگاهِ خیره به پسرش، با نگاهش گفت'از جایِ لعنتیت بلند شو وگرنه میمیری'

جونگ کوک قبل از اینکه از جاش بلند بشه بهش خرخر کرد و با ادب به مرد تعظیم کرد.

در حالی که انگشتاش رو مشت کرده بود، گفت: "سلام آقای پارک، من جئون جونگ کوک هستم."

"اوه مرد، چه پسر جذابی داری جئون"

مرد نظر داد: "خب اون جذابیتش رو از من گرفته، اینطور فکر نمی کنی؟" و هر دو خندیدند.

"نه من جذابیتم رو از مامانم گرفتم" جونگ کوک با پوزخندی حرفش رو زد.

آقای جئون در حالی که به اطراف اتاق نشیمن نگاه می کرد پرسید: "به این فکر میکنم که پسرت کجاست."

آقای پارک با لبخند گفت: جیمین تو اتاقشِ، می‌تونی بری بیاریش جونگ‌کوک؟

جونگ کوک با ناراحتی تقریباً سر مرد فریاد زد.
"فکر نمیکنم بتونم..."

my husbandsWhere stories live. Discover now