𝘊𝘩𝘢𝘱𝘵𝘦𝘳 14

224 47 19
                                    

بلافاصله بعد صدای زنگ بومگیو بدون هیچ حرفی از جاش بلند شد و از کلاس تقریبا فرار کرد‌.
از اونجایی که سونو بهش گفت سمت سونبه عزیزش نره تصمیم گرفت تا وقتی که حرف سونو با پسر مو مشکی ریز جثه تموم بشه یکم با تهیون صحبت کنه‌.
وقتی وارد کلاس شد هنوز چند نفر تو کلاس بودن و تهیونم جزوشون بود‌.
لبخندی زد و موهاشو عقب داد و با قدمای بلند خودشو به میز تهیون رسوند.
تهیون با دیدنش از جاش بلند شد و متقابلا بهش نزدیک شد‌.
بومگیو مردد دستاشو باز کرد و سرشو یکم پایین برد:«سونبه میشه‌..میشه بغل؟»
تهیون بدون تلف کردن ثانیه‌ای دستاشو دور کمر پسر حلقه کرد و سرشو تو گردنش برد‌ و همونجا اروم صحبت کرد‌:«کلاست خوب بود؟»
بومگیو سرشو تکون داد و چیز بیشتری نگفت‌.
ولی با صدای سونگهون از بغل هم خارج شد ولی تهیون با گرفتن کمر بومگیو اجازه نداد ازش دور بشه:«شما میدونید جرا سونو امروز اینکارو کرد..اصلا کجاست چرا باتو نیومد‌.»
بومگیو سرشو پایین برد و پشت گردنشو خاروند:«خب سونبه راستشو بخوای اون فقط خجالت میکشه»
سونگهون مثل بچهای نق‌نقو پاهاشو زمین کوبید و صورتشو به حالت کیوتی جمع کرد:«این عادلانه نیست مگه تقصیر منه اون انقدر هورنی بود»
و جمله اخرشو با صدای زمزمه واری گفت‌.
بومگیو لباشو محکم گاز گرفت و شونش رو بالا انداخت‌:«سونو اونطوری بهتون نشون داده نیست اون واقعا خیلی خجالتیه‌.»
تهیون بدون توجه به اونا سمت کیفش رفت و کاغذ کاهی رنگ رو از بین دفترش خارج کرد و جلوی بومگیو گرفت:«راستش چند شب پیش وقتی داشت خوابم میبرد اومد توی ذهنم و منم فکر کردم بهتره به تو بدمش»
بومگیو تا کاغذو باز کرد و تونست تصویری از خودش رو ببینه که صورتش بین خار های گل رز پیچیده شده بود و پر از رخم های درحال خونریزی بود.
تنها قسمت های رنگی خون روی صورتش و گل های بالای سرش بودند و این باعث میشد طرح جلوه متفاوتی داشته باشه‌.
بومگیو لبخند قدردانی زد و تعظیم کوتاهی کرد:«سونبه این واقعا خیلی زیباست اما تو‌..بهم نگفته بودی نقاشی میکشی»
اون قبلا طرح های مختلفی توی دایری مشکی رنگش دیده بود ولی خب تهیون از این خبر نداشت پس اون باید سوال میکرد‌‌.
توی همون دقایق طرف دیگه مدرسه سونو جلوی پسری که اسمشو به درستی به یاد نمیاورد ایستاده بود و با لبخند به اعتراف کیوتش گوش میداد‌‌.
بعد از تموم شدن حرفاش پسر بدون صدای دیگه‌ای منتظر یجور جواب از طرف سونو بود‌.
سونو انگشتشو زیر بینیش کشید و تکخندی زد:«تو واقعا خیلی خوب به نظر میای..پسر ولی موضوع اینه که من همین الانم با یه نفر قرار میزارم»
-با چوی بومگیو؟
سونو متعجب پلکی زد و دستاشو جلو اورد و تکون داد:«نه نه داری اشتباه میکنی منو بومگیو فقط-»
-دیدم که همو بوسیدین،وقتی روی صندلی های نزدیک وندینگ ماشین نشسته بودید‌.
سونو شکه نگاهشو از پسر گرفت موهاشو عقب داد:«ببین اون بوسه جدی نبوده صرفا‌ یجور..»
میخواست دنبال کلمه مناسب بگرده که با صدای سونگهون برگشت و با دیدن سونگهون دقیقا پشت سرش یکه خورد و قدمی عقب رفت‌.
ریکی نگاهی به سونو انداخت و چشماشو مالید:«هیونگ‌‌‌..بعدا بهم جواب میدی؟»
سونو بدون اینکه نگاهشو از سونگهون بگیره سرشو تکون داد:«ح..حتما»
سونگهون که نگاه جدیش اجزای صورت سونو رو طی میکرد همونطور که برگشت و داشت دور میشد از سونو خواست دنبالش بره‌.
سونو برگشت و لبخندی به پسر زد و بعد همراه سونگهون تا کلاسا رفت.
سونگهون یکی یکی در تمام کلاس هارو باز کرد تا اینکه کلاس خالی ای پیدا کرد‌.
واردش شد و بعد وارد شدن سونو در کلاسو اروم بست‌‌.
بدون مقدمه بعد نشستن سونو برگشتن سمتش و شروع به صحبت کرد:«تو و بومگیو واقعا همو بوسیدید سونو؟»
سونو چیزی نگفت و نگاهشو به درخت های بیرون پنجره داد‌.
سونگهون بهش نزدیک تر شد و صندلی ای از کنارش برداشت و بعد گذاشتنش جایی دقیقا روبهروی سونو روش نشست‌ و با چشمای ملتمس بهش خیره شد:«شما باهم رابطه دارید؟»
سونو دستشو روی موهای قهوه‌ای رنگ سونگهون که به شدت نرم به نظر میومدن گذاشت ولی چیزی نگفت، بدون هیچ کلمه‌ای یا هرشکل موافقت یا مخالفتی‌.
سونگهون سرشو جلو تر اورد و صداشو صاف کرد:«اگه باهم بودید چرا قبول کردی با من قرار بزاری؟»
سونو صورت سونگهونو با دستاش گرفت و بهش نزدیک تر شد و بوسه سطحی روی لباش گذاشت و سریع عقب رفت:«بومگیو فقط دوستمه هیونگ،ما باهم رابطه نداریم ولی تو موقع سوالاتت زیادی کیوت به نظر میرسیدی»
سونگهون که نگاه خیرش روی لبای سونو مونده بود
به سختی متوجه حرفاش میشد‌‌‌،در حقیقت اصلا متوجه نشد‌‌ فقط جلوتر رفت و دوباره بوسیدش‌
و دوباره و دوباره.
‌بوسه های سطحیشون رفته‌رفته به یه بوسه خیس تبدیل شد‌.
سونگهون با گرفتن کمر سونو اونو روی پاهاش نشوند و سونو با حلقه کردن دستاش دور گردنش بدناشونو بهم چسبوند‌.
با صدای ازاردهنده‌ی زنگ از جاشون پریدن و علارغم میل باطنیشون از همه جدا شدن‌.
سونو اروم خندید و با استینش‌ قسمت بالا لب سونگهون که با زبون خودش خیس شده بود رو پاک کرد.
با شنیدن صدای قدم های نزدیک بهشون خواست از روی پاهاش بلند بشه ولی قبل اینکه موفق بشه انجامش بده در کلاس باز شد و فردی با یک عالمه کتاب روی دستش که دیدشو پوشونده بود وارد کلاس شد‌.
سونو نفسشو بیرون داد و با عجله از رو پاهای سونگهون بلند شد تا به پسر کمک کنه‌.
با توجه به اینکه پسر خیلی عادی ازشون تشکر کرده بود میشد امیدوار بود که متوجه چیزی نشده.
سونو دستی برای سونگهون تکون داد و به سمت کلاس خودش راه کج کرد و سونگهون رو با پسر‌کوچولوی بی جنبش که در شرف بیدار شدن بود تنها گذاشت‌.

_____________

هی لیلیوم‌های زیبای من‌؛هاها جرمی هستم‌.
چیزی برای گفتن نیست مراقب خودتون باشید
و سالم بمونید.
شب/روز خوبی داشته باشید.

Clock Alarm.Where stories live. Discover now