نگاهش روی عکسای بومگیو و تهیون خشک شده بود،لبخندی که روی لبهاشون بود،جایی که بودن و حسی که مشخصا داشتن همه و همه تفاوت های خودشو به چشمش میاورد.
از وقتی که یادش میومد همینطور بود،
اونو بومگیو دوستای صمیمی بودن،برای یک مدت خیلی طولانی و اون هیچوقت به بومگیو حسادت نکرد،
به هیچکس حسادت نمیکرد،
همیشه از خوشحالی همه خوشحال بود و ناخوداگاه
سعی میکرد حال افراد مختلفی که میدید رو بهتر کنه.
فقط یک سوال همیشه ذهنش رو پر میکرد و اون این بود که "پس چرا من نه؟"
اونو بومگیو،داخل یک شهر بودن خیلی نزدیک ب هم،همسن بودن و باهم بزرگ شده بودن
ولی هرگز کیفیت زندگی یکسانی نداشتند.
سونو برای رسوندن خودش به حالت نرمال بومگیو
باید خیلی تلاش میکرد.
شرایط زندگیش خیلی افتضاح بود و اونقدر گاهی اوقات زشت و بدشکل بود که خجالت میکشید
دلیل نارضایتیش رو با بومگیویی که داخل یک خانواده خوب بزرگ شده بود درمیون بزاره.
گاهی اوقات حالش از خودش بهم میخورد.
هرچقدر هم که تلاش میکرد باز هم نمیتونست کافی باشه.گاهی اوقات به ایندش فکر میکرد و از خودش میپرسید یعنی درنهایت چی میشه.
اون مثل همه میخواست یه شخص تاثیرگذار باشه ولی هرچقدر هم که میخواست انگار قرار نبود اتفاقی براش بیوفته.
اون عادت به جدی گرفتن مسائل اطرافش نداشت،
و این باعث میشد هیچوقت نتونه اعتماد کاملش رو به چیزی بده.
ناگهان متوجه خون روی چونش شد.
دوباره محکم مسواک زده بود.
لبهاشو پاک کرد و دهنشو شست.
توی اینه نگاهشو روی اجزای صورتش چرخوند.
زیر چشماش گود افتاده بود و پوست لبش کاملا رفته بود.
اتفاقی نگاهش روی زبونش افتاد.
ابروهاشو بالا انداخت و با استینش دهنش رو خشک کرد.
شیر توتفرنگی ای که خودش درست کرده بود رو روی غلات ریخت و نگاهشو به مادرش داد که درحال ور رفتن با دستگاه قهوهساز جدیدشون بود.
-داشتم فکر میکردم که شاید..جالب باشه اگه روی زبونم پیرسینگ داشته باشم.
مادرش سرشو بالا اورد و لبخند زد.
-پس میخوای پیرسینگ بزنی،مطمئنی از طرف مدرسه مشکلی پیش نمیاد؟
سونو شونه هاشو بالا انداخت و کمی با صبحانش ور رفت.
-نمیدونم..یعنی اهمیت نمیدم.
اون میدونست سونو این اواخر تو حس و حال خوبی نیست و پیش خودش فکر کرد شاید یه تغییر کوچولو مثل این بتونه کمکش کنه.
سرشو تکون داد بیخیال قهوه شد و یکی از تونفرنگی های سونو رو برداشت.
-پس فکر میکنم امروز بتونیم یه سر بریم پیش هلن.
سونو لبخندی زد و سرشو تکون داد و چهره مادرش خیره شد.
خیلی زیبا بود.
تا قبل اون و پدرش احتمالا زیبا تر هم بود
زیبا و جوان و سرزنده.
دیگه سرزنده نبود و زندگیش رو هم صرف سونو کرده بود.
یه موقعی بود که با خودش فکر میکرد مگه چیکار کرده که همچین زندگیِ داغونی گیرش اومده و حالا با خودش فکر میکرد مگه نانا چیکار کرده بود که لیاقتش شده بود چنین اوضاعی.
نگاهشو ازش گرفت و نفس عمیقی کشید.
دلش نمیخواست انقدر به همه چیز فکر کنه.
-میتونم امروز نرم مدرسه؟
مادرش با خنده دور دهنش که قرمز بود رو پاک کرد و سرشو تکون داد.
-اه داری از کیوتی و مظلومیتت سواستفاده میکنی.
چشم هاشو مالید و از جاش بلند شد و سر سونو رو بوسید.
-میتونی ولی بهتره بیشتر از یکی دوروز غیبت نکنی چون بعد از اون برای خودتم برگشتن به مدرسه سخت تر میشه.
سونو فقط سرشو تکون داد و دوباره نگاهشو به ظرف صبحانش کرد.
خیلی وقت بود که غذا نخورده بود و البته که نانا متوجه نشده بود،اون تظاهر به خوردن میکرد و بعد هم غذا رو میریخت دور.
-میرم دوش بگیرم و بعدش اماده شو تا بریم.
صدای نانا رو شنید که داشت ازش دور میشد و فقط دوباره سر تکون داد انگار که اون میتونست ببینه.
وقتایی که غذا نمیخورد خیلی خوشحال بود و درمقابل هروقت غذا میخورد حس افتضاحی وجودش رو پر میکرد.
محتوای صبحونشو توی ظرفشویی خالی کرد و بعد جمع کردن میز دوباره توی اتاقش رفت و خودش رو روی تخت ولو کرد.
با حس لرزش موبایلش نگاهشو کنارش انداخت و با دیدن شماره سونگهون موبایل رو خاموش کرد و غلطی رو تخت زد.
با وجود تمام علاقهای که نسبت به پسر بزرگتر داشت میتونست حس کنه که حتی نصف خودش هم سونگهون دوستش نداره و احتمالا سونو فقط براش یه تجربه جالبه.
_________با بیحوصلگی کلاس رو ترک کرد و با دیدن تهیون خودش رو توی بغلش ول کرد.
-کلاسای این پیرمرد بدون سونو حتی از حالت عادیش هم کسلکننده تره.
-عجیبه اولین باره میبینم نیومده.
بومگیو لباشو اویزون کرد و شیرموزی که دست دوستپسرش بود رو کش رفت.
-چون واقعا اولین باره هیچوقت یادم نمیاد بدون اون مدرسه اومده باشم،همیشه باهم نمیایم.
-خب اون چیزی بهت نگفت؟
بومگیو شونشو بالا انداخت و با دیدن سونگهون دست تکون داد.
-چند وقتی هست که صحبت نکردیم.
سونگهون اخمی روی صورتش داشت که باعث شد بومگیو نگاهشو ازش بگیره .
نمیفهمید سونو چطور با یه شخص بداخلاق و نچسبی مثل سونگهون قرار میزاره،از نظر اون فقط یه بچه پولدارِ بدردنخور بود که باباش بجاش ترتيب پول تو دستش گذاشته بود و ولش کرده بود یه گوشه تا بحال خودش بزرگ شه.
-سونو کجاست؟
بومگیو چشماشو چرخوند و کمی از شیرموزش نوشید و تهیون به جاش جواب داد
-نیومده امروز،مشکل چیه؟
-جواب تلفنم رو نداده.
بومگیو احتمال داد فقط سونو خواب باشه چون احتمالا طی یه تصمیم یهویی شبش رو با گیم یا پورن گذرونده.
-اون فقط خواب مونده،طوری حرف نزن انگار اجازه نداره بخوابه یا دلش نخواد جوابتو بده.
-هی..
با اخطاری که از تهیون بخاطر لهن تندش گرفته بود اخمی کرد و عقب رفت.
فقط چندثانیه طول کشید تا پیشفرضی که برای سونگهون داشت برای تهیون هم لحاظ شه.
سونگهون بدون حرف با طعنه نچندان محکمی به بومگیو از کنارش رد شد و رفت.
-هیچ حواست هست چطور صحبت کردی؟
بومگیو عقبتر رفت و دست به سینه ایستاد.
-هرطور صحبت کردم لایقش بوده،تو نمیدونی اون با سونو چطور رفتار میکنه.
تهیون با توجه به اینکه علاقهای به بحث با بومگیو نداشت چیز بیشتری نگفت و گوشهای از سالن روی زمین نشست و وقتی پسر کوچیکتر هم کنارش جا گرفت متوجه شد اونم نظر خودش رو داره.
بومگیو سرشو رو شونش گذاشت و گاز ارومی از گردنش گرفت.
-هی هی یادت رفته کجاییم پسر؟
-هیشش کسی اطرافمون نیست.
تهیون سرشو دور کرد و اروم خندید.
-ولی ما توی مدرسهایم و قانونمند بودنم نمیزاره بهت اجازه بدم مارکم کنی.
بومگیو ابروهاشو بالا انداخت و ناباور خندید
-اوه؟پس اینطوره؟
تهیون سرشو تکون داد و با دیدن نگاه بومگیو روی لباش نیشخندی زد و با زبونش لباشو خیس کرد.
-پس فکر کنم دیگه نمیتونم بهت اجازه بدم منو بکنی از اونجایی که من زیر ۱۸سالمه و توهم یه پسر قانونمندی!
صدای ناهنجار زنگ دراومد و
تهیون با چشم های گرد شده نگاهشو به بومگیو داد که از جاش بلند شد و سمت کلاسش رفت
تکخندی زد و با یاداوری نگاه بومگیو چشم هاشو پوشوند سرشو روی زانوهاش گذاشت.
نمیتونست هیجوره انکار کنه که چقدر عاشق طوریه که اون پسر به لباش نگاه میکنه!
YOU ARE READING
Clock Alarm.
Teen Fiction࣪˖𓏲𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚:𝘙𝘰𝘮𝘢𝘯𝘤𝘦,𝘴𝘤𝘩𝘰𝘰𝘭 𝘭𝘪𝘧𝘦,𝘴𝘮𝘶𝘵 ࣪˖𓏲𝘾𝙤𝙪𝙥𝙡𝙚:𝘵𝘢𝘦𝘨𝘺𝘶"𝘛𝘟𝘛"-𝘴𝘶𝘯𝘴𝘶𝘯"𝘦𝘯𝘩𝘺𝘱𝘦𝘯" "وجود خودش رو کنار اون پسر فراموش میکرد میدونست قراره شکسته بشه و با تمام وجودش اون شکستن رو میخواست."