Suger cat and daddy park
Part7
.فلش بک...
اون شب وے تمام زندگے نامه ے یونگے رو براش پیدا کرده بود .فهمیده بود که رغیب هاے پدرش .مادرش رو به قتل رسوندن .و بعد مرگه مادرش پدرش افسرده شده و بعد مدتے به کل ورشکست شدن..پدره یونگے یڪ قمار باز شده .همیشه برنده تمام بازے ها بوده اما یڪ بار ...رغیبش اونو در مسابقه ے شکست میده. پدره یونگے از دوسته قدیمیش.اقاے جانگ سوبین .پدر همکلاسے یونگے .یعنے جانگ هوسوڪ کسے که ادعا میکرد یونگے رو دوست داره .پولے ازش به عنوان قرض گرفت .بعد مدتے مدر جیهوپ که دید دوستش نمیتونه پولش رو برگردونه یونگے رو در اعضاے پولش خواست .پدره یونگے بدون هیچ مخالفتے قبول کرد.اون موقع خون خونم رو میخورد اینقدر اون روز عصبے بودم که تمام وسیله هاے اتاقم رو شکوندم.پدره جیهوپ و خودش .همیشه در حال ازار و کتڪ زدنه یونگے بودن .بعد یڪ هفته از پدره یونگے هیچ خبرے نبود. تا وقتے که جسدش رو داخل رودخانه پیدا کردن .خودشکے یا قتل معلوم نبود!!! یونگے بالخره تصمیم گرفت فرارکنه و خب موفق شده ولے جیهوپ هنوزم همه جا دنبالشه .ولے من دیگه نمیزارم شوگا رو ازم دور کنن به مدت چند سال جدایے ازش بسمه .
وی:واقعا چطور طاقت اوردی؟
با تعجب نگاش کردم.
جیمین:چی؟
وی:دیروز موقعے که جیسونگ .یونگے رو زد .
اخمے کردم .
مدیر:نکنه فکر کردے مدیر از ناکجا آباد پیداش شده.
وی:صبر کن تو خبرش کردے اخه چطورے تو پیشم بودی.!!!!
جیمین:کارے نداره به یکے از افرادم گفتم که خبرش کنه حالا چجوریش رو دیگه بماند چون حوصله ندارم صحبت کنم.
و دوباره سرم رو رویے میز گذاشتم.
وی:جیهوپ دوباره پیداش کرده .
سرم رو محکم بالا اوردم و با خشم داد زدم
جیمین:چیییییی؟؟!!!
...یونگی...
جین:حالا چیکار کنیم؟؟؟
یونگی:بسه این همه فرار از دستش. بیا باهاش روبه رو بشیم.
با بهت بهم نگاه کرد.دوباره ویبره ے گوشیم رو حس کردم .داشت زنگ میخورد .کیم تهیونگ!!!!!!.
...یڪ ساعت بعد...
یونگے و جین:چیییییی؟؟؟
وی:یواش تر کر شدم.
یونگی:منظورت چیه که جیمین میخواهد کمکمون کنه.
اهے کشید .
وی:ببین هیونگ ما از کل زندگیت باخبر داریم حالا چطور و چراش بماند بعدا خودت میفهمے .جیمین میخواهد تمام بدهے هاے پدرت رو بده ولے در عوضش.....
یونگی:چے میخواهد ؟؟...
وی:میخواهد تو نقش دوست پسرش رو با مدت چهار سال بازے کنی.!!
جین و یونگی:چییییییییی؟؟؟!!!!!
YOU ARE READING
Suger cat and daddy park
FanfictionAuthor: Lorena / Aphrodite کاپل : minyoon خلاصه: تا خواستم اولین لقمه امو بخورم صدای افتادن سینی و یک فرد را شنیدم .صاحب صدا کسی نبود جز جیسونگ. جیسونگ:به به تازه وارد .به دانشگاه ما خوش اومدی . حوصله نداشتم سرمو بچرخونم وببینم داره با کی حرف میزنه...
