Potion

701 138 4
                                    

یونگی کتاب قطوری از روی قفسه برداشت، خودش رو روی یکی از کوسن‌ها انداخت و با تکون دادن دستش ظرفی ظاهر کرد.
" از خودت پذیرایی کن جیمینی."
درحالی که یکی از نارنگی‌های داخل ظرف رو برمیداشت گفت. جیمین بی توجه با ظرف بزرگ رو به روش، با کنجکاوی خودش رو جلو کشید چونش رو روی شونه پسر مو نعنایی گذاشت.
"اون چیه هیونگ؟ "
جادوگر جوابی نداد به جاش کتابشو ورق زد تا صفحه مورد نظرش رو پیدا کنه. همینطور که نارنگیشو میخورد به صفحه‌ها نگاه میکرد.
"میخام یه معجون درست کنم."
جیمین نگاهی به چهره متفکر پسر انداخت و خودشو جلوتر کشید.
"چه معجونی؟ "
یونگی دستشو روی کلمات کشید و متفکرانه لباشو روی هم فشرد.
"یه خنثی کننده بو و یه معجون بازسازی."
از جاش بلند شد و به سمت شنلش رفت.
" تازگی به دهکده پری‌ها حمله شده. با خنثی کننده بو، پری‌ها رو از شر شکارچیا در امان نگه میداریم."
جیمین هنوز روی کوسن‌های نرم وسط سالن نشسته بود و انگار قصد دل کندن نداشت. خنده‌ای کرد و با دیدن نگاه متعجب جادوگر خنده‌اش رو تموم کرد. لحن یونگی شبیه کسایی بود که داشتن یه محصول رو تبلیغ میکردن یه چیزی مثل سم سوسک! پری؟ پری‌ها هم واقعی بودن؟ دیگه چی توی این دنیا واقعی بود که خیلی از مردم بهش میگفتن افسانه؟
" زودباش مینی میتونی امروز بهم کمک کنی تا وسایل مورد نیازو از جنگل پیدا کنیم."
کیف قرمزشو روی شونه‌اش انداخت و به جیمینی خیره شد که دونه‌ی آخر نارنگیش رو توی دهنش می چپوند.
با شوق از جا پرید و به کوله‌اش چنگ زد، به سمت مو نعنایی دوید که در خونه رو باز میکرد. با سر به بیرون از خونه اشاره کرد و پشت سر پسر کوچکتر خارج شد.
" اول از همه بگم که بهتره کنارم راه بیای اگه گم بشی من دنبالت نمیگردم و برای روحت آرزوی آرامش میکنم. "
لحظه‌ای از حرکت ایستاد و با چشم‌های ریز شده به پشت موهای نعنایی پسر بزرگتر خیره شد. یه نفر داخل مغزش خودش رو به در دیوار میکوبید، همزمان داد میزد برای یونگی هنوز همون بچه 6 ساله‌اس که بین بوته‌ی توت فرنگی افتاده. با لب‌های آویزون به سنگ جلوی پاهاش لگد زد و بعد عقب گرد کرد تا به خونه برگرده. باید اول کمی به وسایل اتاقش لگد میزد و بعد با
شیر کاکائو خودش رو خفه میکرد.
یونگی با نشنیدن صدای قدم های پسر کوچکتر، ایستاد و به عقب برگشت. جیمین با سری افتاده آروم قدم برمیداشت، گاهی زیر لب غرغر میکرد و شخص نا مشخصی رو به رگبار فحش میبست.
"هی تو! همون پسر مو هویجی قد کوتاهی که لبات آویزونه و داری مثل احمقا با خودت حرف میزنی! "
جیمین سرش رو چرخوند و نگاه تیزی به جادوگر انداخت. ناگهان دست‌هاش رو به کمر زد و به چشم های ریز شده سر تا پای پسر بزرگتر رو برانداز کرد.
"مثلا قد خودت خیلی بلنده؟ آره؟؟ با اون موهای سبزیجاتیت فکر کردی کی هستی؟ میخوای یه جوری بزنم صورت خوشگلت رو بیارم پایین که با هیچ کدوم از اون طلسم‌های کوفتی به حالت اولش برنگرده؟ "
یونگی شونه‌اش رو به درخت کنارش تکیه داد و دست به سینه به پسر کوچکتر خیره شد. جیمین نفسی گرفت و با قدم های بلند از مو نعنایی دور شد.
" گربه‌ی خپل بی مخ بی مصرف انگار چند قرن زندگی کرده که حالا برای من ادای باباها رو در میاره! من چه احمقی بودم که فکر کردم این آدمه میشه باهاش دوست شد! حتی از تهیونگم رو مخ تره. "
با حرص دستش‌هاش رو داخل جیبش فرو برد و با اخم به مسیرش خیره شد. با کشیده شدن ناگهانی کوله‌اش دادی بلندی زد و بعد با چشم های گرد شده به پاشنه آل استار های مورد علاقش که روی خاک کشیده میشد خیره شد.
" تو قبول کردی که باهام بیای تا وسایل مورد نیاز معجونم رو پیدا کنم. فکر کنم باید بدونی که وقتی مسئولیتی رو قبول کردی باید تا تهش بری. نه مثل بچه ها قهر کنی، اینجا حیاط خونه مادربزرگت نیست! "
مو نارنجی لب برچید، خودش رو جلو کشید و کوله‌اش رو از دست جادوگر آزاد کرد. حق به جانب نگاه چپ چپی به یونگی انداخت و کوله‌اش رو بالاتر کشید. با وجود اینکه حق تماما با پسر بزرگتر بود اما حاضر نبود این رو بپذیره.
"باشه، حالا که چی؟ من حواسم به خودم هست."
یونگی چشم‌هاش رو چرخوند و به راه افتاد. بوی رضایت مو نارنجی حتی از صد فرسخی بینیش رو نوازش میکرد.
" خیلی خب، باشه. تا جایی که میتونی آروم صحبت کن اگر هم حرف نزنی که چه بهتر."
یونگی خطاب به جیمینی گفت که حالا به لبخند بزرگی از روی پیروزی شونه به شونه اش راه میومد. دستش رو توی هوا تکون داد و با ظاهر شد لیست مواد جیمین کمی از جا پرید.
"هیونگ محض رضای خدا! میتونستی فقط دستتو ببری داخل کیفت و درش بیاری. داشت میرفت تو چشمم!"
بعد از نشنیدن جوابی از جانب مو نعنایی بیخیال شد و با کنجکاوی گردن کشید تا نوشته های روی کاغذ کاهی رنگ دست جادوگر رو ببینه.
" اصلی ترین ماده‌ای که نیاز داریم گل زنبقه بد بوئه. این زنبق کاملا با اون زنبق که میشناسی فرق داره."
نگاه جیمین روی صورت یونگی نشست و ساکت منتظر ادامه حرفش شد. یونگی در حالی که شاخه رو بالا برده بود تا بتونن از زیرش عبور کنن با لحن ملایمی توضیح داد.
"این گل بوی بدی مثل بوی جسد فاسد داره. با چندتا ماده دیگه قاطی میشه تا بوش تقویت بشه. اینجوری شکارچی هارو دور میکنه و میشه یه معجون خنثی کننده‌."
سرش رو از روی تفهیم تکون داد ولی بعد اخمی کرد، یه چیزی این وسط درست نبود.
"اونوقت اونی که از معجون استفاده میکنه، اتفاقی براش نمیوفته؟ "
سرش رو به علامت منفی تکون داد و روی زمین خم شد تا قارچ های نارنجی رنگ مورد نظرش رو داخل کیفش بزاره. جیمین بی صدا ایستاد و از بالا به مو نعنایی خیره شد که چاقویی از کیفش بیرون آورد تا قارچ‌ها رو از زمین جدا کنه. با مهارت خاصی چاقو رو بین انگشتاش میچرخوند و جیمین رو وادار میکرد بدون پلک زدن به چرخش سریع چاقو خیره بشه.

𝐖𝐢𝐳𝐚𝐫𝐝 𝐂𝐚𝐭Where stories live. Discover now