5ᵗʰ

78 19 18
                                    

تمین، خودش رو روی صندلی تاب داد: ددی؟
_ بله تمین؟
_ دوستم میگه وقتی آدم بمیره کل زندگیش از جلوی چشماش رد میشه. مثل فیلما. اگه وقتی زنده بودیم اونو میدیدیم بهتر نبود؟ اینجوری دلمون واس هیچکی تنگ نمیشد که.
جیمین، با لبخند به پشت برگشت: خیلی از این ایده خوشم اومد.

_ منم همینطور! چطور انقدر باهوش شدی؟
_ شاید چون این تربیت پارک جیمینه؟
جیمین، حق به جانب پرسید.
_ و جناب پارک جیمین، چطور داری علنا نقش منو نادیده میگیری؟ لابد بخاطر تکونایی که من موقع بازی به مغزش دادم اینطور شده!

"رهبران جهان در تلاش برای ساختن پناهگاه ها هستند. بزرگترین تکه ی کلارک که پیشبینی شده برای نابودی کل زمین کافی است، تا حدود پانزده ساعت دیگر با زمین برخورد میکند. بعد از برخورد شهاب سنگی به توکیو، تعداد گمشدگان به یک میلیون نفر رسیده"

جیمین، نفس های منقطعی کشید و تهیونگ، بلافاصله موسیقی ای پخش کرد.
ناگهان، جیمین زیر خنده زد و تهیونگ، با اینکه هیچی نمیدونست، ناخودآگاه همراهش خندید: چیه؟
_ هیچی... اولین بار که مامانو دیدی یادته؟

تهیونگ، با یادآوری روزی که با زور مادر جیمین پیژامه پوشیده بود و اونیگیری خورده بود، بلند خندید‌. هرچند که به اون شلوار های عجیب گشاد عادت نداشت و حساسیتش به آلو، باعث شد اون شب راهی درمانگاه بشه و حسابی باد کنه.

_ معلومه که یادم نمیره؛ شک نکن جیمین! خدایا؛ یادته میخواست بهم یاد بده چطور برقصم؟ باسنم تا دو روز واس خودش لرز میرفت.
جیمین، قهقهه زد و به صندلی چسبید‌.

_ مامانت آدم خوبی بود.
جیمین، سر تکون داد و به داشبورد خیره شد‌.

_ ته؟
تهیونگ، به موهای پوشیده شده زیر کلاهش چشم دوخت.
_ شنیدم تو گاراژ به بابام چی میگفتی‌. ببخشید؛ منم به اندازه ی تو مقصرم.

_ نه جیمین‌... لطفا اینو نگو. اونی که یه خط قرمز رو رد کرد من بودم. تو این کارو نکردی و من فقط... فقط از اون همه نگاه بد که روی ما... مخصوصا روی تو و تمین بود خسته بودم. فکر میکردم عوض کردن همه چی به نفع شماست اما نمیدونستم دارم چه فشاری به تو وارد میکنم. اونی که باید برای بخشیده شدن التماس کنه منم جیمین؛ نه تو!

_ گوش کن! من همونجایی هستم که میخوام باشم. پیش تو... و پیش بچه م. من نمیخواستم مجبور باشم دائما بین سئول و نیویورک برم و بیام.
_ میدونم جیمین‌‌‌... میدونم.

با دیدن ماشین های در هم قفل شده آهی کشید: عالی شد... ترافیک! این تنها بزرگراه رو به شمال اینجاست‌.
تهیونگ، پیاده شد و بعد از پرس و جو کردن از چند نفر داخل ماشین برگشت‌.

_ چخبره؟
_ یه قطار اون طرف از ریل خارج شده.

"این یک پیغام اضطراری است. احتمال وجود قطعه های کوچک مذاب در شمال نیویورک وجود دارد. فورا سرپناه و پناهگاه پیدا کنید. این یک پیغام اضطراری است... "

「Greenland_vmin」Where stories live. Discover now