آمادا

680 93 1
                                    

عشق مانند دانه خردل است.
توسط خدا کاشته شده و توسط انسان‌ها آبیاری می شود

"مودا سنت مایکل"

__________

_اوه جنی،صبح توام بخیر،با دوست پسرم آشنا شو،تهیونگ!

و بعد سمت تهیونگِ شوک شده برگشت و با نگاه درمونده اما همونطور خشک به چشماش خیره شد.

تهیونگ با لبخند زوری دستشو روی دست جونگکوک که برای اولین بار لمسش میکرد،گذاشت و روبه جنی گفت:

_سلام،تهیونگ هستم..

و بعد خیره به چشمای جونگکوک ادامه داد:

_دوست پسرِ جونگکوک!

جنی با حرص و خشم دستاشو مشت کرد و به تندی رو به جونگکوک گفت:
_چی میگی جونگکوک؟ما تازه دو هفته‌س که بهم زدیم و تو انقدر سریع وارد رابطه شدی؟اونم با یه پسر؟

و بعد با دستش به تهیونگ اشاره کرد.جونگکوک متقابلا لبخندی اجباری به لب نشوند و کمی تهیونگ و به خودش نزدیکتر کرد:

_بله،متاسفم زودتر باهات آشناش نکردم

جی وو پوزخندی زد و زیر لب چیزی زمزمه کرد،ولی جیمین،جیسو و جکسون که به قضیه شک کرده بودن و یه چیزایی حدس میزدن چیزی نگفتن تا خودشون بعدا واسشون توضیح بدن.

جنی پوزخندی به دستای حلقه شده دور کمر تهیونگ زد و چشماشو سمت چشمای اون دوتا داد و با لحنی که زهرش از صد متری هم احساس میشد لب زد:

_براتون آرزوی خوشبختی میکنم

و در اون لحظه تهیونگ با خودش فکر کرد "بِچ مگه ازدواج کردیم؟"

جنی سمت جی وو رفت و گونه‌ش رو بوسید و با خود شیرینی گفت:

_من میرم خاله جون،یه تایم دیگه صحبت میکنیم

با رفتن جنی تهیونگ دست جونگکوک و به نرمی پس زد و با نگاه حرصی و سردرگمش رو به جونگکوک گفت:

_میگی چ خبره؟!

جونگکوک کلافه دستی توی موهای مشکیش کشید و سمت اتاق کارش رفت و تهیونگم دنبالش.

دنبال جونگکوک وارد اتاق شد و در و با خشم بست،جونگکوک پشت میزش ایستاد و دستاشو به میز تکیه داد،سرشو بالا اورد و با همون نگاه بی حسش به تهیونگ خیره شد.

تهیونگ که خونسردی جونگکوک و دید دست به کمر رو به روش ایستاد و با حرص گفت:

_لطفا یه دلیل فاکی برای دوست پسر خطاب کردنم بیار،جئون جونگکوک

جونگکوک پشت میز نشست و با پوزخندی خونسرد لب زد:

_فکر میکردم از خداتم باشه

تهیونگ با چشمای گشاد خنده‌ای حرصی سر داد و جونگکوک قبل از اینکه تهیونگ دهنشو باز کنه همونطور که روان‌نویس قهوه‌ایش رو توی دستش به شکل ماهرانه‌ای میچرخوند شروع به تعریف قضیه کرد:

Amada,KookVWhere stories live. Discover now