Part6

2.1K 264 5
                                    

وضع اینترنت افتضاحه الان مثلا من بلند شدم درس بخونم😂 دارم بجاش آپ میکنم.

_بخورش تهیونگ!
+میگم نمیخوامم آقای....
_جئون جونگ کوک واسم مهم نیست تا دو روز نمیذارم لب به چیزی بزنی
و با پوزخند وحشتناکی از اتاق تهیونگ بیرون رفت فعلا که حالش خوب بود و تصمیم گرفت بخوابه این تنها کاری بود که میتونست انجام بده

(بچه ها نمیدونم چی گفتم ولی نامجون پسر عمه ی  جونگ کوکه و الان 3 روزه که تهیونگ گروگان گرفتن)

Tae p.o.v

2 روز از وقتی که بهم غذا نميادن گذشت تشنگیم رو با سینک برطرف میکردم ولی لعنتی من هر 5 دقیقه یه بار گشنم میشد الان دومین روز ساعت ۷ صبح بود

Jungkook p.o.v

دو روز گذشته بود و من هنوز اون پسره ی لجباز و تخس رو ندیده بودم دوروغ چرا ازش خوشم اومده بود.
_بیا اینجا
-راوی
به یکی از بادیگارد هاش گفت بیاد نزدیکش
_تهیونگ چیکار میکنه گزارششو بده
"قربان روز اول صدای گریه هاش میمومد بعدش که چک کردیم یا تو حموم بود یا خوابیده بود کلا ولی رنگش عوض شده چمد باری بیهوش شد از ضعف"
_هوف حداقل بهم میگفتین برید بیاریدش اینجا صبحونه بخوره

Tae p.o.v

از پنجره به بیرون نگاه میکردم که یه مردی اومد تو
"سلام آقای جئون گفتن بیاید پائین برای صبحانه"
مخالفتی نکردم و گفتم منتظرم باشه آبی به دست و صورتم زدم و یه تیشرت سفید و با یه شلوار مشکی راحت پوشیدم
خودمو توی آینه نگاه کردم زیر چشمام پف کرده جئون عوضی آشغال مادر فاکرررر انتقاممو ازت میگیرم مردیکه ی هیز
از پله ها همراه نگهبان پائین رفتم البته با کمک اون چون پله هارد دوتا چهارتا میدیدم و وضعم خوب نبود چی میشد خودمو به موش مردگی میزدم؟

بی تفاوت به همه به نزدیک ترین صندلی رفتم نشستم(کنار نامجون) نگاهی سنگین همه رو روی خودم حس کردم ولی سرمو پائین گرفتم
خدمتکار برام صبحانه ی رو کشید و شروع به خوردن کردم
یهو دست اون پسره روی پام نشست و لرزیدم

Jk p.o.v

با رنگ و روی پریده روی صندلی نشست جونگ کوک مادر فاکر قرار بود ازش محافظت کنی 'تقصیر خودش بود اگه لجبازی نمی‌کرد الان واسش هرچی میخواست می اوردم '
داشت با خودش کلنجار می‌رفت این همه جای خالی حداقل کنار من می‌نشستی کیم تهیونگ هوفی کشید و حرکات پسر رو درنظر گرفت که با لبای غنچه غذاشو می‌جوید و ناخداگاه لبخندی زد
چند دقیقه گذشته بود و سر پسر مورد علاقش پائین بود که یهو لرزید کنجکاو نگاهمو بهش دادم و با دست نامجون که روی پای تهیونگ بود روبرو شدم
_چه گوهی داری میخوری
نامجون رو پرت کردم از روی صندلی و به نگهبان گفتم ببرش به زیر زمین
بعد از رفتن نامجون به طرف تهیونگ رفتم نامجون راحت دست درازی بهش میکرد و من اینجا چیم؟؟
_حالت خوبه
+خوبم
_باشه غذاتو تموم کن امروز کاری ندارم اجازه میدم توی عمارت بچرخی همراه من
نگاهی بهم انداخت و لیوان آبشو سر کشید و بلند شد و یهو تعادلشو از دست داد و افتاد توی بغلم
_حالت خوبه بچه
+م..من...ب..بچه پ..نیستم
کمرشو گرفتم و بغلش کردم دستاشو دور گردنم حلقه کرد
راوی-

Time Difference || KOOKV Where stories live. Discover now