part 18

1.5K 58 0
                                    

درخواست ناگهانی جونگکوک اونقدری شوکه زده اش کرده بود که بدون چون و چرایی اون رو قبول کرد
و حالا تو یکی از اتاق های همون هتل کنار جونگکوک بود ...
برای پاک کردن قطرات اشک خشک شده به روی صورتش به سمت سرویس قدم برداشت و بعد از بالا زدن آستین لباس سفید رنگش آبی به صورتش زد
نفس عمیقی کشید و بعد از خشک کردن صورتش از سرویس خارج شد
-جونگکوک اگه راحت نیستی من میتونم شب رو تو اتاق دیگه ای بمونم...
زیر لب گفت و به جونگکوکی که پشت بهت ایستاده بود و درحال تماشای منظره ی روبه روش بود خیره شد
طولی نکشید که پسر کوچکتر با لبخندی به لب رو برگردوند و به تهیونگ خیره شد
قدم هاش رو محکم تر از قبل برداشت و فاصله ی بینشون رو پر کرد
تهیونگ که حالا گیج تر از همیشه شده بود با بهت به حرکات ناشناخته ی جونگکوک خیره شد
فرصتی به تهیونگ برای زدن حرفی نداد و با هل دادن سینه اش اون رو روی تخت پشت سرش انداخت
تهیونگ شوکه زده آرنج هاش رو تکیه گاه قرار داد و کمی از روی تخت بلند شد تا دید کافی ای به پسرش داشته باشه
با نگاه شوکه زده ی تهیونگ ، لبخندش رو پر رنگ تر کرد و به آرومی پلیور کرم رنگش رو از روی شونه هاش سر داد و به پارکت زیر پاهاش منتقل کرد
تصمیمش رو گرفته بود ... اون تشنه ی تهیونگ بود ؛ و حالا که اینجا بود ، نمیخواست فرصت رو از دست بده
-جونگکوک...دا...داری چیکار میکنی...
جوابش با خیز برداشتن پسرش به روی بدنش و گذاشتن انگشت اشاره اش به روی لب هاش داده شد و تهیونگ رو خلع صلاح کرد
-هیششش...میخوام شب متفاوتی رو باهم بسازیم...
بلافاصله بعد از این حرف از روی تن پسر بزرگتر بلند شد و روی پایین تنه اش نشست
دستهاش رو به صورت ضربدری به پایین تیشرتش برد و به آرومی لباس سفید رنگش رو از تنش خارج کرد
تهیونگ اصلا وضعیت خوبی نداشت...حداقل نه تا وقتی که جونگکوک روی عضوش نشسته بود و تن سفیدش رو جلوی چشم هاش قرار داده بود
-دیگه برات جذاب نیستم؟
جونگکوک با لحنی شهوت انگیز گفت و لب زیرینش رو به دندون گرفت !
جذاب؟ ... جونگکوک برای تهیونگ بهترین و زیباترین نقاشی روی زمین بود
-جونگکوک...تو...تو قصد داری ..‌.
-من قصد دارم که حست کنم تهیونگ ... نمیخوای من رو همراهی کنی؟
-تو‌...تو مستی! وگرنه ...
-نه نیستم ... من چیزی نخوردم ... میخوای خودم کنترل رابطمون رو به دست بگیرم؟ هوم؟
و با دست شروع کرد به لمس کردن سینه ی برجسته ی پسر بزرگتر ...
تهیونگ نمیتونست کاری کنه ... نه اینکه نخواد ... نه اینکه نتونه ... ولی اون می‌ترسید... می‌ترسید تا این یک جور آزمون سنجش و خطا از طرف پسرش باشه ، و اون دوست نداشت که این آزمون رو به قیمت از دست دادن پسرش ، رد بشه!
جونگکوک که متوجه تردید تهیونگ شده بود لبخند دلفریبی زد و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباس پسر بزرگتر ... با پدیدار شدن تن برنزه ی تهیونگ سرخم کرد و بوسه ای به سینه ی معشوقه اش زد
-قصد ندارم امتحانت کنم...
زیر لب گفت و دوباره بوسه هاش رو از سر گرفت
بهشت حتما همچین طعمی داشت...تهیونگ حالا کاملا تو بهشت بود، اون هیچوقت رابطه هاش رو با بوسه شروع نمیکرد ولی حالا که جونگکوک داشت این تجربه ی بی نظیر رو بهش میداد متوجه فرصت های از دست رفته شده اش شد ...
-میخوای به روش خودت جلو بریم ؟ ... به هرحال من هنوز هم درد کشیدن رو تو رابطه ترجیح میدم ...
با این حرف جونگکوک، ناگه دست به کمر پسر کوچکتر رسوند و در یک حرکت جاش رو با جای خودش عوض کرد
حالا اون روی تن سفید جونگکوک قرار داشت و این پوزیشن بیش از حد تحریکش می‌کرد
-ترجیح میدم آروم پیش ببریمش...هرچند که تابه حال همچین رابطه ای رو تجربه نکردم ... ولی میخوام تو اولینش باشی...
پسر بزرگتر با بی‌قراری زمزمه کرد و لب هاش رو به لب های پسرش رسوند ...
چقدر احمق بود که فرصت چشیدن این لب ها رو از دست داده بود ، اون هم درست زمانی که پسرش کنارش بود...
با بیقراری تن ظریفش رو لمس کرد و سعی کرد تمام نقاط بدنش رو بخاطر بسپاره
باید حفظ میکرد ... باید تمام انحنای بدن پسرش رو حفظ می‌کرد...
جونگکوک که حالا حرکت مثبتی از جانب تهیونگ دیده بود لب هاش رو از فاصله داد و اجازه داد پسر روبه روش دهانش رو با زبانش فتح کنه
دست هاش رو بیکار نزاشت و به کتف مرد روبه روش چنگ زد
چقدر زیبا بود ، رد انگشت های پسرش رو تنش ، چشیدن طعم دهانش ، عشق بازی با جونگکوکش ... خیلی زیبا بود ...
-دوستت دارم ... جونگکوک...دوستت دارم ... میپرستمت  ... تو الهه ی منی و میخوام تا آخر عمر بپرستمت...
تهیونگ زیر لب زمزمه کرد و دوباره بوسه اشون رو از سر گرفت
اعتراف کرد ... مرد روبه روش بلاخره اعتراف کرد و باعث آزاد شدن پروانه های شکم جونگکوک شد ...
کی گفته باید اعتراف های عاشقانه رو سر میز شام یا تو محیط پر از شمع و گلی به زبون اوارد
تو اون لحظه ، اعتراف تهیونگ ، بهترین صحنه ای بود که میتونست برای جونگکوک رخ بده
با کج کردن سرش دمی عمیق گرفت تا نفس از دست رفته اش رو برگردونه که تهیونگ زودتر اقدام کرد و بوسه هاش رو به سیب گلوی جونگکوک زد
مارک؟ ... نه اون نمیخواست ردی روی تن جونگکوکش بزاره ... این رابطه باید فرق می‌کرد، باید با رابطه های گذشته اشون که تهش به کبودی و رد خون میرسیدند فرق می‌کرد
-از اون ‌چیزی که فکر میکردم...زیبا تره ...
جونگکوک میون ناله هاش گفت و پلک هاش رو روی هم گذاشت ...
پس پسرش فکر کرده بود ، به اینطور رابطه ای بینشون فکر کرده بود
و حالا تهیونگ باید تمام تلاشش رو می‌کرد تا این رابطه رو خیلی بهتر از افکار جونگکوکش انجام بده
فرصتی به پسرش نداد و حین بوسه هایی که روی تن بلوری رنگش میذاشت ، دست به شلوارش رسوند و بعد از بازی کردن با زیپ شلوارش اون رو پایین کشید
جونگکوک که متوجه حرکات تهیونگ شده بود ، طبق خواسته ی جفتشون دست هاش رو پایین اوارد و بعد از باز کردن زیپ شلوار تهیونگ ، با یکی از پاهاش شلوارش رو به پایین فرستاد
حالا جز باکسر هیچ چیز دیگه ای به تن نداشتند
نه اینکه قبلا تن عریان همدیگه رو ندیده باشند ... نه!
ولی این حس...این احساس فرق می‌کرد، انگار که اولین بارشون بود که می‌خواستند انجامش بدن...
-اجازه میدی؟
تهیونگ پرسید و بوسه ای به چونه ی جونگکوک زد
-با کمال میل...
چقدر زیبا بود حرف هایی که برای اولین بار حین رابطه از دهانشون خارج میشد
پسر بزرگتر با لبخندی که به لب داشت باکسر پسرش رو از تنش خارج کرد و بین پاهاش جا گرفت
کمی روی زانوهاش بلند شد تا خودش رو هم از پارچه ای که روی عضوش قرار داشت آزاد کنه و بلافاصله بعد از اون روی جونگکوک خم شد و بوسه ای به پلک های بسته اش زد
-نمیدونستم اینقدر لذت داره ... نمیدونستم قراره بهشت رو اینجوری تجربه کنم...
حرفهایی که تهیونگ به زبون می اوارد علاوه بر آب شدن قند در دل جونگکوک باعث رسیدن خون به عضوش هم میشد
سرش رو تو گودی گردن پسرش فرو برد و گاز ریزی از لاله ی گوشش گرفت
بعد از لمس کردن ران های لرزان جونگکوک، پای راستش رو کمی بالا اوارد و عضوش رو به ورودی پسرش رسوند
جونگکوک که بیقرار تر از قبل تکون می‌خورد کمی خودش رو به تهیونگ مایل کرد تا زودتر خودش رو با عضو مرد روبه روش پر کنه
متوجه شدن خواسته ی جونگکوک سخت نبود ، اون هم درحالی که خودش وضع بدتری داشت...پس بدون اتلاف وقتی عضوش رو بیشتر از قبل فشار داد و وارد پسر زیرش شد
-دوستت دارم
-دوستت دارم
زمزمه ای که جفتشون به زبون اواردند لذت چند برابری رو به رابطشون اضافه کرد
بعد از چند ثانیه توقف ، شروع کرد به حرکت کردن و لذت یکی شدن رو برای اولین بار با پسرش چشید
درسته ... اولین بار ... این رابطه درست مثل اولین بار اون دو بود ...
همونقدر زیبا ، همونقدر شهوت انگیز و همونقدر خاطره انگیز...
ولی جونگکوک بیشتر می‌خواست...اون به طور کامل درمان نشده بود و نیاز به رابطه ی خشن تری داشت
پس ناخن هاش رو به پهلوی تهیونگ رسوند و بعد از فشار دادنش ، همونطور که ناله می‌کرد خواسته اش رو به زبون اوارد:
-تهیونگ...سریعتر...خشن تر...آههه...محکم...محکم تر...
مرد روبه روش با شنیدن این حرفها ناراحت شد ... البته که شد ... پسرش هنوز نتونسته بود با بیماری که خودش باعثش بود کنار بیاد ... ولی این موضوع درحال حاضر باعث نمیشد که خواسته ی پسرش رو انجام نده
پس به حرکات و ضرباتش سرعت بخشید و بیشتر از قبل روی تنش خیمه زد
حرکت بدن هاشون و صدای ناله های جونگکوک هارمونی زیبایی ساخته بود که تهیونگ حاضر بود تا آخر عمر به اون گوش بسپاره ...
طولی نکشید که صدای ناله های جونگکوک بلندتر از قبل شد و تهیونگ متوجه ی پیدا کردن نقطه ی حساسش شد...
با حساسیتی که نمی‌دونست از کجا نشات گرفته اون نقطه رو به خاطر سپرد و ضرباتش رو به اون سمت هدایت کرد
اون به خودش قول داده بود ... قول داده بود که تمام نقاط بدن پسرش رو بخاطر بسپاره ... و این نقطه هم بحساب می‌اومد...مگه نه؟
تنگ شدن دیواره ی جونگکوک رابطه ی مستقیمی با درد گرفتن زیر دل تهیونگ شد و باعث آزاد شدن ناله های مردونه اش شد
جونگکوک به سختی کمی خودش رو از تشک فاصله داد و در ضربات تهیونگ کمک کرد و طولی نکشید که کام سفید رنگش تن عریانش رو نقاشی کرد
دیدن اون صحنه اونقدری برای تهیونگ شهوت انگیز بود که بدون تردید پریکامش رو درون جونگکوک احساس کرد و بلافاصله بعدش درون پسرش به اوج رسید
حالا جز صدای نفس هاشون که برای بلعیدن هوا تقلا می‌کردند هیچ چیزی شنیده نمیشد
به آرومی از جونگکوک خارج شد و بعد از قرار گرفتن کنارش، بازوهاش رو دورش پیچید
جونگکوک هم بدون گرفتن هیچگونه فاصله ای سرش رو روی سینه ی ناآرام تهیونگ قرار داد و به صدای تپش های قلبش گوش سپرد...
چقدر این احساس متفاوت بود ... چقدر دوست داشتند که این لحظات برای هزارمین بار تا آخر عمر براشون تکرار بشه ... و کاش میشد ...
.
.
.
خواب؟...نه ... هیچکدومشون حتی لحظه ای پلک رو هم نزاشته بودند!
چطور می‌تونستند بعد از این همه دوری ، درحالی که بدن هاشون بهم چسبیده‌ست چشم روهم بزارن؟
-ساعت چهار صبحه!
تهیونگ همونطور که موهای جونگکوک رو نوازش می‌کرد گفت و بوسه ای به روی موهاش زد
-اوهوم
-خوابت نمیاد؟‌
-خوابم نمی‌بره...
-چرا؟ ... میخوای من برم ‌‌... اگه راحت نیستی !؟
جونگکوک لبخندی زیر لب به این همه تغیر تهیونگ زد ، اون واقعا فکر می‌کرد که داره اذیتش میکنه!
-نه ... ترجیح میدم دستت توی موهام بچرخه...
-پس دوسش داری
-اوهوم...قبلا اینکار رو نمیکردی...
-هیچوقت اینکار رو نکردم ... تو زندگیم خیلی کارها نکردم که دوست دارم با تو تجربش کنم...
سکوت ... جواب جونگکوک بود ...
این بلاتکلیفی تهیونگ رو اذیت می‌کرد ولی حقی برای اعتراض نداشت
رفتار های جونگکوک کاملا ضد نقیض بود
گاهی خیلی مهربون و ععاشقانه بود و گاهی درست مثل قاتل های سریالی قصد جونش رو می‌کرد
-جونگکوک؟
-هوم
-میدونی...من ... من بلیط گرفتم ...و ...
-میدونم...
پس میدونست و اینقدر بی تفاوت رفتار می‌کرد
این چه معنی ای جز رفتن داشت؟
باید میرفت ... باید جونگکوکش رو ترک می‌کرد... اون...اون اینجوری راحت تر بود...
-من باید دوش بگیرم
به سختی گفت و با کشیدن بازوش از زیر سر جونگکوک ، تن عریانش رو به حمام رسوند
اینجوری شاید میتونست اشک هاش رو با قطرات آب همراه کنه تا حتی شده کمی غرورش رو حفظ کنه
بعد از رفتن تهیونگ ، ملافه ی سفید رنگ رو دور خودش پیچید وبه درب بسته شده ی حمام خیره شد
باید چیکار میکرد؟
تهیونگ رو میبخشید؟ به دل خودش فرصت میداد؟
یا باید خودش رو آزاد می‌کرد...خودش رو از حصار قفسی به اسم تهیونگ ازاد میکرد؟
سخت بود ... تصمیم گیری واقعا سخت بود...
.
.
.
لبخندی به جای خالی جونگکوک زد و روی کاناپه جا گرفت
چه توقعی داشت؟‌
توقع داشت بعد از برگشتش از حمام جونگکوک رو ببینه که داره آغوشش رو براش باز میکنه؟
نه ، نمیتونست همچین توقعی داشته باشه ...
پس باید ترک می‌کرد
باید درست مثل معتادی که سعی در ترک کردن مواده، جونگکوک رو ترک می‌کرد...

**
-مطمئنی؟
-اره، زمان حرکت رو بگو فقط...
-باشه...فردا شب ساعت هشت فرودگاه باش
-تا اون موقع نمیخوام شمارت رو روی موبایلم ببینم
تهیونگ گفت و با بی تفاوتی از کنار جونمیون گذشت
-اینبار نابود میشه!
جونمیون درحالی که رفتن تهیونگ رو نگاه می‌کرد گفت و با تاسف سری تکون داد...

𝑴𝒚 𝑰𝒅𝒐𝒍 | 𝑽𝒌𝒐𝒐𝒌 Where stories live. Discover now