" شامپاین؟ "
کسی گفت و توجه جیمین رو از تماشای رقصِ دونفرهی هوسوک و لیشه برداشت. تا ثانیهی پیش، معلمِ جوون، روی مبلی نشسته بود، پا روی پا انداخته بود و با ژاکتِ شیری رنگش، محوِ رقصِ زوجِ زیبای اون شب بود. روی ژاکتش در قسمت سینه، چندتا ایموجی ردیف شده بودن و جز این، تزیین دیگهای نداشت. با وجودِ سادگی به خوبی با پوستِ جیمین و عینکِ جدیدش هماهنگ شده بود. جوری که لیشه، دوستدختر هوسوک، به محض دیدن جیمین از استایلش تعریف کرد و گفت وایبِ بچهی نرمی رو میده که میشه ساعتها بغل گرفت.
" من که میگم اینا همه تاثیر شغلشه. آدم از محیط اطرافش تاثیر میپذیره. جیمین سالهاست کنار بچهها زندگی میکنه. تعجبی نداره که چنین وایبی ازش بگیریم. حتی گاهی حس میکنم به اندازهی بچهها معصوم و بیگناهه... " به این جای صحبت هوسوک که رسید، نوشیدنی جیمین توی گلوش پرید و با صورتِ سرخشده از بقیهی مهمونا عذر خواست.
توی سرویسِ بهداشتی، کمی به قیافهش توی آیینه چشم دوخت. به مویِ قهوهای رنگش دستی کشید و مستقیم زل زد داخل چشماش. پیشِ خودش فکر کرد اگه بقیه از گذشتهی تاریکش باخبر بودن، هیچ معصومیتی بهش نسبت نمیدادن. اگه فقط میدونستن چه گناهِ سیاه و شومی از این پسرِ به ظاهر بیگناه سر زده بود، راهشون رو برای ابد ازش جدا میکردن. اون قدر به این موضوع فکر کرد که وقتی از سرویس بهداشتی بیرون رفت، سردردِ مرگباری کارش رو توی سر و پیشونی جیمین شروع کرده بود.
باتشکر از مراسم رقصی که راه انداخته بودن، جیمین تونست بدون جلب توجه، مبلی خالی رو انتخاب کنه و از کنجی، تماشاچیِ ماجرا باشه. آرنجشو روی دستهی مبل تکیه داده بود و با سریِ کفِ دست، به جلو و چرخشِ دامنِ لیشه توی هوا نگاه میکرد.
تا این که صدایی شنید: " شامپاین؟ "
" اوه... ممنون! " جامِ کمرباریک رو از دستهای یونگی که به سمتش دراز شده بودن، گرفت.
" میتونم کنارت بشینم؟ "
جیمین کمی خودش رو جمع و جور کرد تا یونگی فضای کافی داشته باشه. روی اون مبل، دختر و پسر دیگهای هم نشسته بودن که جیمین حدس میزد از دوستای لیشه باشن.
وقتی مین یونگی کنارش نشست، جیمین عطرِ سردش رو حس کرد. نفسی که کشید، تمام ریهش رو خنک کرد. این بویِ مخصوصِ مین یونگی بود. صاحب اون صورتِ سفید و چشمهایی که مثل دو تا پرتویِ لیزر جوری روی هدفشون تمرکز میکردن که انگار قراره سوراخش کنن. هرچند جیمین متوجه شده بود رفتار این چشما با خودش ملایمتره. قصدِ شکافتن نداشتن؛ بیشتر مثل این بود که دنبال تماشای زیباییِ اون طرفِ پنجره باشن.
" مدرسه چطوره؟ " یونگی سر صحبت رو باز کرد. جیمین میدونست اون چشما به نیمرخش وصل شدن.
" خوبه. خوش میگذره. خبرِ جدیدی ندارم واقعا. " لبش رو گاز گرفت و سر چرخوند. چرا باید جملهی آخرو از ذهنش روی زبونش بیاره؟
![](https://img.wattpad.com/cover/308015607-288-k464515.jpg)
YOU ARE READING
LUCIAN |Kookmin| Hiatus
Fanfictionتو مریضی جونگکوک! LUCIAN BY BLACK STAR ژانر: جنایی، قتل، روانشناسی فصل اول: تکمیلشده ✓ چنل: @blackstar_writes