- New Character -

153 23 25
                                    

به پله‌های پل هوایی که رسیدم، کلاه سوییشرتمو از روی سرم انداختم. نیروانا داشت توی هنزفریِ یه گوشم جیغ می‌کشید. همزمان با رسیدن به لبه‌ی پل صدای گیتار الکتریک شدت گرفت. هنزفری رو جدا کردم و اجازه دادم صدای تیزِ گیتار توی فضای سرماخورده‌ی پل بپیچه.

رو به خورشیدِ خوابالود نشستم و با حس کردنِ سردیِ نرده‌های پشتم فهمیدم سوییشرت مشکیم برای این هوا تهدید به حساب نمیاد. کوله‌مو کنار پام گذاشتم و بازش کردم. قیافه‌ی کتاب‌های دانشگاه اذیتم می‌کردن؛ کنارشون زدم تا بسته سیگار و قوطی دلستری که خریده بودمو دربیارم. شیرینی دلستر رو جایگزین تلخی سیگار می‌کردم و تلخی سیگار رو جایگزین شیرینی دلستر.

روز افتضاحی بود ولی برای کسی که برای فرار از خودش به هرچیزی پناه می‌بره، موضوع جالبی واسه بیگاری کشیدن از مغزشه. اولش با تلفن پدرم شروع شد. از میون عربده‌ و فریاد‌هاش فهمیدم که جامو پیدا کرده و احتمالا قراره تبدیل به اولین پسر کره‌ای بشم که توسط پدرش به قتل می‌رسه. بعد از شکستن لیوان موردعلاقه‌م که توش قهوه کوفت می‌کردم، نوبت به جا موندن از اتوبوس رسید. دعوا با استاد و کات کردن با دوست‌ دختر چندساله‌م هم مکمل خوبی برای لیست بدبیاری‌های امروزم بودن.


اما بدترینشون وقتی بود که دفتر و خودکارم رو جلوم گذاشتم و برخلاف همیشه نتونستم بنویسم. کلمات داشتن مویرگ‌های مغزم رو می‌جویدن اما نمی‌تونستم روی کاغذ چیزی بیارم. نیم ساعت تمام به کاغذ خالی نگاه کردم و نهایتا دفتر و خودکارم رو توی کیفم چپوندم و فرار کردم اینجا. هنوز هم نمی‌تونستم ادامه بدم. شخصیت اصلی داستانم توی روح خودش خفه شده بود. مثل خودم. به این نتیجه رسیدم که هروقت خودم به بن‌بست می‌خورم، داستان‌هامم به همین وضعیت دچار میشن. این خوب نبود. اصلا خوب نبو-

- "بهت یاد ندادن آشغالتو روی زمین ول نکنی؟!"

تکیه سرم رو از نرده برداشتم و چشم‌هام رو باز کردم. صاحب صدا به نرده رو‌به‌روییم تکیه داده بود. دستش رو از جیب لباس روشنش بیرون اورد تا به نشونه سلام بلندش کنه. نگاهی به کف آهنی پل انداختم.

+ "اینجا که زمین نیست!"

- "هوا هم نیست!"

چشم‌ غره‌ای تحویلش دادم و نگاهم رو ازش گرفتم. قوطی مچاله شده رو آروم توی جیبم چپوندم. از خورشید دیگه چیزی جز رایحه قرمز رنگش نمونده بود. نگاه خیره‌ی اون غریبه رو حس می‌کردم و این آزارم می‌داد.

- "دوستش داشتی؟!"

با گُنگی نگاهش کردم.

+ "چی رو؟!"

- "چی نه کی! همونی که ولت کرده."

چشم‌هام درشت شد.

+ "تو از کجا می‌دونی؟ از دوست‌های هانا ای؟ اگه فرستادتت منت کش-"

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 03, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝖭𝖾𝗐 𝖢𝗁𝖺𝗋𝖺𝖼𝗍𝖾𝗋Where stories live. Discover now