part1

260 55 1
                                    

با دیدن هیونگش با خوشحالی دسته چمدونش رو رها کرد و به سمتش رفت و بغلش کرد
:هیونگ دلم برات تنگ شده بود
هیونگش همینطور که به پشتش ضربه های آرومی میزد با لبخند گفت :منم دلم برات تنگ شده بود چقدر خوبه ک برگشتی
از هیونگش جدا شد سر تا پای اونو نگاهی انداخت و با خنده گفت :  انگار این چند وقتی که نبودم بهت خوش گذشته چقدر عوض شدی. چشمکی زد و ادامه داد :جذاب تر شدی.
_ اتفاقا منم میخواستم همینو بهت بگم کاملا مردونه شدی دیگه هیچ شباهتی به اون بچه دماغو گذشته نداری .
خنده کوتاهی کرد ودسته چمدونش رو دنبال خودش کشید : چند سال گذشته ،با ماشین اومدی یا باید تاکسی بگیرم؟
_چمدونتو بده برات میارم .با ماشین جیمین اومدم
پوزخندی زد :ممنون ،اوه اون بچه پولدار چطوره ؟
تهیونگ بهش اخم با نمکی تحویل داد :اون هیونگته پسر کی میخوای یاد بگیری
جونگکوک با یاد آوری خاطرات گذشته لبهاش رو بهم فشرد و جوابی به برادرش نداد
پشت تهیونگ راه افتاد دوست نداشت سوار ماشین اون آدم بشه اما با خودش فکر می‌کرد بلاخره که چی اون داشت به خونه مشترک جیمین و هیونگش میرفت که زندگی کنه پس سوار ماشین اون نشدن کاملا احمقانه و بی معنی بود
تو ماشین که نشستن تهیونگ گفت : فکر میکردم برای گرفتن ارشد بمونی
جونگکوک که از وقتی به خانوادش گفته بود که تصمیم گرفته برگرده همش با این سوال و سوالاتی از این دست مواجه شده بود با حرص گفت: شما از برگشت من ناراحتین؟ اگه مزاحمت شدم بگو میتونم برم هتلی جایی
تهیونگ که از دیدن صورت ناراحت و عصبانی دونسنگش جا خورده بود دستپاچه گفت: نه نه اصلا فقط کنجکاو بودم همین. خودت همیشه میگفتی قرار نیست برگردی و اونجا جای بهتری برا پیشرفته .و با لحن آرومتری گفت : میدونی که من بیشتر از همه از رفتنت ناراحت شدم
جونگکوک هم پشیمان دستی به موهاش کشید :معذرت میخوام من فقط کمی خستم
و با خودش گفت خیلی بیشتر از کم ولی نه جسمی بلکه روحی
جونگکوک به شدت از نظر روحی خسته بود اون با رفتنش میخواست همه رو تنبیه کنه ولی حالا که برگشته بود حس می‌کرد هیچکس با رفتنش مشکلی نداشته و همه عادی به زندگیشون ادامه دادن وکسی که این چندسال رو از دست داده فقط خودش بوده
تهیونگ رمز در آپارتمان رو زد و وارد شدن تاریک بودن خونه نشون میداد کسی خونه نیست جونگکوک نفس راحتی از نبودن جیمین کشید نمی‌دونست چرا فقط میدونست نمیخواد زیاد با جیمین رو به رو بشه زیاد باهاش هم صحبت نشده بود ولی از همون وقتی که پاش به زندگی اونا باز شده بود حس خوبی بهش نداشت بعضی وقت ها قبول می‌کرد که حسادت میکنه و بعضی وقتهام سعی می‌کرد براش دلیل پیدا کنه و پیدا نمی‌کرد
تهیونگ لوستر رو روشن کرد و به آشپزخونه رفت :وسایلتو بزار تو اتاق آخری و به راهرو کنار شپزخونه اشاره کرد کوک هم چمدونش رو برداشت و به سمت اتاق رفت
تو راهرو سه تا در بود به سمت اتاق آخری رفت و درو باز کرد اتاق کرم قهوه ای جالبی از نظر کوک بود وسایلش رو پایین تخت گذاشت صدای تهیونگ رو شنید :تا وقتی شامو درست میکنم میتونی استراحت کنی سرویس اتاقو هم برات آماده کردم اگه نیاز داشتی
بلند داد زد:تنکس برو
تصمیم گرفت که دوش بگیره

.......................

وارد آشپزخونه شد و به جزیره تکیه داد و به تهیونگ که با یک تیشرت و شلوار‌ک داشت آشپزی می‌کرد نگاه کرد :اوه میبینم که خونه مجردی باعث شده استعدادات شکوفا بشن هیونگ
تهیونگ با خنده گفت:اهوم تو چطور تو هم تنها بودی یا یکی بود برات اینکارا رو انجام بده؟ وچشمکی زد
جونگکوک درحال که سعی می‌کرد به غذا ناخونک بزنه گفت: تنها بودم ولی بی استعداد
و سعی کرد بی خیال بپرسه: این پسره ،جیمین، کجاست؟
تهیونگ با قاشق پشت دستش زد : جیمین هیونگ ، اوکی؟ سفر کاری احتمالا فردا برسه
جونگکوک باز هم بیخیال ناخونکی زد : اوه اون کار هم انجام میده فکر میکردم تنها کاری که میکنه خرج کردن پول‌های ددیشه
تهیونگ با خنده گفت :هی بس کن اینو بهش نگو خوشش نمیاد
جونگکوک هم شونه ای بی خیال بالا انداخت به سمت پذیرایی رفت و رو کاناپه دراز کشید

with youWhere stories live. Discover now