Chapter 5-scars-

68 21 3
                                    

اولین باری که زین گاردشو پایین اورد و تظاهر نکرد، حتی یه ذره، کله صبح یه روز بارونی بود.
زمین و چمن ها خیس بودن و نمیشد قرار گذاشت.

ولی زین اصرار داشت تا همو ببینن.
پس لیام بیدار شد و سوار ماشینش شد و به ادرسی که زین فرستاده بود رفت.

ساعت سه صبح بود و واقعا به عقل خودش و زین شک کرده بود- زین برای زنگ زدنش تو این ساعت، خودش برای قبول کردن.

جلوی یه کارخونه ی متروکه پارک کرد. پیاده شد و سمت ماشین دیگه راه افتاد.
زین به ماشینش تکیه زده بود و سیگار میکشید.

لیام: هی، خوبی؟

سرعتشو بیشتر کرد و روبروی پسر وایساد.

زین سرشو بالا اورد و اجازه داد نور صورتشو مشخص کنه، لیام شوکه نفسشو حبس کرد.
فراموش کرده بود چجوری حرف بزنه، نفس بکشه، چجوری رفتار کنه.

صورت زین به گا رفته بود. فکش قرمز، بنفش و ابی بود و تمام کبودی ها اصلا قدیمی به نظر نمیرسیدن.

چشم هاش قرمز و اشکی بودن و لبش چندین پارگی داشت.
خون از چونش میچکید روی تیشرتش.

زین سعی کرد خون رو پاک کنه، هیسی از درد کشید.

سینش هم کبودی های زیادی داشت انگار وقتی رو زمین افتاده بود یه نفر همچنان اصرار به زدنش داشته.

زین متوجه نگاه خیره ی لیام شد و متقابل بهش زل زد، چشم هاش اشکی بود و اهمیتی نداشت که لیام اشکاشو ببینه که روی گونش با خون قاطی میشدن.

لیام بدون فکر نزدیک شد و زین رو به اغوش کشید، نه یه بغل اروم و سافت، محکم.
جوری که انگار زین شکسته بود بود و لیام بقدری محکم گرفته بودش که تیکه هاش نیوفتن و نشکنن.

چند دقیقه همینجوری گذشت، زین تو بغل پسر کوتاه تر بود و دستاش کنار بدنش اویزون بودن.

لیام بدنشو تکون داد تا عقب بره، ولی دست های زین بالا اومدن و دور کمر لیام حلقه شد.

صورت زخمیشو رو تو گودی گردن و شونه ی لیام قایم کرد.

زین اهمیت نمیداد که اشک هایی که روی لباس لیام میریزه اونو ضعیف جلوه بده، یا کل این قضیه به دور از کاراکتر اصلیش هست، چون میدونست لیام به هیچکس نمیگه.
زین گاردشو کامل کنار گذاشته بود و دست از تظاهر کردن برداشته بود.

اون شب زین خونه ی لیام موند.
روی کاناپه خوابید، چون قبول نکرد رو تخت بخوابه و لیام رو کاناپه.
ساعت ها توی حموم بود، لیام هیچی نگفت ( درحالی که پدرش قطعا قرار بود مجبورش کنه قبض اب رو خودش پرداخت کنه.)

زین نگاهشو از اب قرمز زیر پاهاش گرفت، حوله ای که لیام براش اورد بود رو پوشید و بعد با لباس های لیام عوض کرد.
لیام جعبه کمک های اولیه رو از اتاق پدرو مادرش برداشت و شروع به بستن زخم ها کرد.

و بعدش حرف زدن، لیام روی زمین نشسته بود و زین روی کاناپه دراز کشیده بود.

اولین بار بود زین بجای نوشیدن ابجو، قوطی سرد رو روی چشم زخمیش گذاشته بود.

راجب خیلی چیزا حرف زدن، تقریبا همه چیز بجز علت زخم ها و کبودی های زین، چون زین نمیخواست چیزی بگه پس لیام هم نپرسید.

بعد اینکه زین خوابش برد، لیام همونجا موند، چجوری قرار بود این پسر رو فیکس کنه وقتی لبه پرتگاه بود؟

LETS FIGHT [ZIAM]Where stories live. Discover now