🌚𝐴𝑑𝑑𝑖𝑐𝑡𝑒𝑑 𝕰05

637 187 15
                                    

من باید می‌بوسیدمت.

من باید جلوی چشم یه لشکر آدم که برای دیدن اون نمایش لعنت شده توی سالن حضور پیدا کرده بودن یه پسر رو می‌بوسیدم.

تو طوری رفتار می‌کردی که انگار عادی ترین کار دنیا رو باید انجام بدی اما من درست برعکس تو داشتم از ترس به خودم می‌لرزید.

اون پیر مرد که مثلا معلممون بود اجازه نداد من از نمایش نامه‌ی ابکی پرنس و پرنسس کنار بکشم و نقش شاهزاده‌ی سوار بر اسب سفید رو بدم به یکی دیگه چون میگفت که وقت کافی نداریم تا فرد جدیدی رو برای این کار آموزش بدیم.

درست می‌گفت اما باز هم دلیل نمی‌شد وقتی توی اتاقم تنها نشستم فحش‌های جدیدی که ازت یادگرفته بودم رو نثار روح شریفش نکنم.

اصلا تو چرا باید هر روز به پنجره‌ی اتاق من سنگ پرت می‌کردی و نامه‌های خرچنگ قورباقه‌ایت رو برام می‌فرستادی؟!

نکنه واقعاً فکر می‌کردی من شاهزاده‌ای هستم که قراره پرنسسی زیبا چهره -که تو باشی- رو از چنگ اون جادوگر بکشه؟!

تهیونگ ، من ازت متنفر بودم.
چرا نمی‌تونستی بفهمیش؟!

چرا نمی‌تونستی بفهمیش؟!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ADDICTED║VKKV Where stories live. Discover now