Part3

90 29 4
                                    

بلخره تونسته بود با پس اندازی که طی این مدت جمع کرده بود یک خونه پیدا کنه،درسته خیلی دور تر از شهر بود  و شکل و شمایل خوبی نداشت ولی خب دیگه حداقل نگران کرایه ماه ب ماه خونه و آوارگی نبود.
مب تونست صبح ها زودتر بیدار شه و به سر کارش بره.
بعد از چک کردن قرار داد و درست بودن خط ب خطش امضاش کرد و اون رو تحویل صاحب سابق خونه داد و پول رو تحویلش داد و بعد از تحویل گرفتن کلید و مدارک خونه وارد حیاط خونه شد،نفس عمیقی کشید و به سمت در ورودی خونه رفت و با کلید بازش کرد و واردِ خونه شد.

سمت ورودی خونه رفت و با کلید بازش کرد و وارد خونه شد.
وسایلِ قدیمی تویِ خونه بود،مثل مبل،بیوان،قاشق،میزِ غذاخوری،و تلویزیون قدیمی ولی ب نظر می‌رسید هنوز قابل کار کرد باشن..

چی بهتر از این؟
از خرید لوازم خونه هم قِسِر در رفته بود و وسایل خونه جور شده بود،وارد اتاق خواب شد و نگاهی بهش انداخت.

توش تخت بود و ملافه و کمد!
این عالی بود.
فقط این خونه نیاز ب کمی گردگیری داشت و بعد،بوممممم!
تمام این عالی بودد.
باید زودتر دست به کار میشد.

پس معطل نکرد و دنبالِ دستمال گشت و بعد از پیدا کردن دستمال و برداشتنش شروع کرد به تمیز کردن خونه!
کمتر از ۱ ساعت خونه برق میزد و تمیز بود.

روی مبل های زِبار در رفته ملحفه های تمیز بود و با وسواس همه چیز چیده شده بود و مرتب بود.
آهی از سر آسودگی کشید و لبخندی زد و گوشیش رو برداشت و با زدن روی اسم جیمین منتظر جواب تماس شد..

بعد از چند مین صدای خسته ای شنید که توش من میخوام استراحت کنم زودتر کارت رو بنال و قطع کن موج میزد !

-الو هیونگ؟
+اوه تویی تهیونگی؟چطوری؟
-عالی،خونه رو تحویل گرفتم و قراردادشو بستم،تمیزش کردم و همه چیز عالیه.
+اوه مبارک باشه،پس آدرسو برام پیامک کن امشب شام مهمون من به مناسبت خونه ی جدیدت!
میام اونجا.
-باشه هیونگ منتظرم..

و بعد از این حرف آدرس خونه رو براش فرستادم.

.
.
.
یونگی بعد از دوییدن فراوان بلخره تونسته بود به بهترین دوستش برسه،اون می تونست درک کنه چون محض رضای مسیح اونم هنوز جفتشون پیدا نکرده بود و می تونست درک کنه وقتی هنوز جفتتو پیدا نکردی و نمیدونی کجاست ازش حرف زدن چقدر ممکنه تا حد جنون ببرتت!

بعد از حرف زدن جونگکوک خیالش تقریبا راحت شده بود چون میدونست اگه بخواد همه چیز رو توی خودش بریزه با حرف نشدنش همه چیز بدتر میشه !

پس نفس عمیقی کشید و سعی کرد با دقت به حرف های دوستِ عزیزش گوش کنه.

-احساس میکنم طبق حرف های اون غیبگو یه چیزی خودش جفتمون بهم نزدیک میکنه!
+درسته پس بیا زیاد سخت نگیریم تا الان که صبر کردی یکم دیگه هم روش.
-اوکی ولی تو مگه نبودی که می گفتی خودم هم باید ۱ قدم حداقل به سمتش بردارم تا بیاد سمتم.
+هنوزم میگم ولی با توجه به حرفای اون زن بهتره یکم صبر کنی.
-.....،باید برگردیم به پک کلی کار داریم که باید بهشون رسیدگی کنم.

5:45
تهیونگ پس از درگیری های زیادی که داشت با سیم و آنتن و صد البته خودِ تلویزیون بلخره موفق به وصل کردن تلویزیون قدیمی شده بود و از شانسِ خوبش اون تلویزیون سالم بود و کار می‌کرد.

پس روی مبل ها لم داده بود و داشت تلویزیون رو نگاه می‌کرد!

که صدای زنگ قدیمی خونه به گوشش رسید.
گوشی آیفون رو برداشت و گفت:
-الو؟
+باز کن منم

و بعد از این حرف به سرعت آیفون رو باز کرد و بعد به سمت در ورودی رفت و بعد از بازکردنش منتظر مهمونش شه تا وارد بشه.

جیمین بعد از پریدن در خونه تهیونگ رو محکم بغل گرفت و فشرد،و بعد اون رو ول کرد و غذاهای دستش داد و شروع کرد به گشتن توی خونه ی مرتب شده که با چند ساعت پیشش کاملا متفاوت شده بود.

.
.
لطفا حمایت از فیک یادتون نره،اگه دوستش دارید ووت و کامنت و به اشتراک گذاشتن با دوستانتون فراموش نشه🤍

لطفا حمایت از فیک یادتون نره،اگه دوستش دارید ووت و کامنت و به اشتراک گذاشتن با دوستانتون فراموش نشه🤍

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝖳𝗁𝖾 𝗇𝗂𝗀𝗁𝗍 𝗈𝖿 𝗁𝗈𝗐𝗅𝗌 | 𝗄𝗈𝗈𝗄𝗏Where stories live. Discover now