🕸تازه وارد¹🕸

292 41 25
                                    


کف دست هاش رو از استرس به هم مالید و لب پایینش رو که مدت ها به خاطر گاز گرفتن، سفید شده بود رها کرد. با حس کردن سوزشی کنار لبش متوجه شد که لب خشک شده اش، پاره شده و خونریزی میکنه. از برخورد باد خنکی به لبش هیسی کشید و با در آوردن دستمال تمیز و سفیدی از داخل جیبش کنار لبش رو پاک کرد.

نگاهی به راننده ی اتوبوس قراضه انداخت. مرد کچل و قد کوتاهی که اتوبوس رو هدایت می کرد، هر چند دقیقه یکبار بینیش رو بالا میکشید و صدای سرسام آوری درست می کرد.
این موضوع واقعا رو اعصاب چانیول بود. دلش می‌خواست همین الان جلو بره و با یک دستمال بینی مرد رو بگیره.

اتوبوس خلوت بود و میتونست حدس بزنه که جدیدا افراد زیادی با اتوبوس رفت و آمد نمی کنن.

دیواره های اتوبوس زهوار در رفته برآمده بود. روی پنجره ها جای نقاشی هایی دیده می‌شد که چانیول میتونست حدس بزنه کار بچه هاییه که هر روز با این اتوبوس به مدرسه می رفتن و از روی شیطنت و برای اذیت کردن پیرمرد اینکار رو انجام می دادن.

دیواره های اتوبوس، زرد لیمویی بود و رنگ بخش هایی از آن رفته بود. اکسیدِ فلزِ قهوه ای رنگ در به وضوح مشخص شده بود.

شاید بهتر بود از این به بعد پول تاکسی رو میداد اما بعد از فکر کردن به پول توی جیبش آهی کشید و بیخیال فکرای مزخرفی که از ذهنش می گذشت شد.

به بیرون پنجره، جایی لکه های روی اون، نوید از قطره های باران خشک شده می داد، خیره شد.

پاسگاه پلیس با وجود کوچک بودنش، از بین ساختمان های بلند و کوتاه خیابان های سئول تقریبا مشخص شده بود.

ساختمانی که یکی از مکان های مورد علاقه ی چانیول بود.

خیلی کوچیک تر از چیزی بود که انتظار داشت، چانیول تو رویاهاش اونجا رو یه ساختمان بزرگ با آدم هایی با کت و شلوار رسمی که مدام وارد و خارج ساختمان می شدن و از درگیری زیاد کاری حتی وقت نگاه کردن به ساعتشون رو هم نداشتن، تصور کرده بود.

اینجا خیلی ساده تر از انتظارش بود، اما از علاقه ی چانیول چیزی کم نمی کرد. احساس دلشوره ای داشت که به خاطر تلفیق شدن با احساسات دیگرش قابل فهم نبود.

اتوبوس با صدای قیژ بلندی توقف کرد و این یک تلنگر برای چانیولی بود که مدت ها منتظر این روز بود.

با پیاده شدن از اتوبوس دقیقا مقابل پاسگاه قرار گرفت. این یه خوش شانسی واقعی بود. دسترسی به اتوبوس از پاسگاه پلیس آسون بود، مخصوصا برای چانیولی که نمی توانست از پس هزینه های کرایه ی تاکسی بر بیاد.

با استرسی که دوباره بهش وارد شده بود از دو پله ی کوتاه و سنگی جلوی ساختمان بالا رفت و از لای در شیشه که تازه در حال باز شدن بود عبور کرد.

LOSTWhere stories live. Discover now