5

119 29 0
                                    

جین : تهیونگاا نامجوناا مینهویاا... شما نمیخواید ازدواج کنید؟؟

تهیونگ-نامجون و مینهو رسمن اب پرید تو گلوشون و کم مونده بود خفه‌اشون کنه!

مینهو با یه لبخند حرصی گفت. :
مینهو : هیونگ نع اینکه خودت الان ازدواج کردی و 3 تا بچه‌ی قد و نیم قد دارییییی و الاـــ......

مینهو ک تا الان حالتشو حفظ کرده بود... ولی اون یادش رفته بود جونگکوک درست کنارش نشسته و هر لحظه ممکنه گردنش و بشکنه:-)

جونگکوک ارنجاش و گذاشت رو زانوهاش و ب مینهویی ک داشت از گوشه‌ی چشم با ترس بهش نگاه میکرد نگاه کرد و با یه لبخند ترسناک گفت. :

جونگکوک : خب مینهو... داشتی میگفتی...

مینهو : ن... نع هیونگ... غلط خوردم...

جونگکوک : خوبه ولی دیگه از این غلطا نخور... چون دفعه‌ی بعد واقعا احتمال شکستن گردنت هست!!

و از جاش بلند شد.
ظرفایی ک دست جیمین بودن و ازش گرفت.

لبخند؟
اره لبخند) لبخندی ک قرار بود همیشه مهمون لبهای پرنس بشه:)

جین ک داشت تو کاسه‌ی دست تهیونگ سوپ میریخت حرکت ملاقه رو متوقف کرد و نگاه تهیونگ و هم ب جونگکوک و جیمین جلب کرد.)

برادرش داشت میخندید)
نفس لرزونی کشید ک باعث شد توجه تهیونگ و بهش جلب بشه. تهیونگ اول کاسه رو گذاشت کنار و بغلش کرد و لبخندی زد. جین برادر بزرگ بود... ولی کسی نگفته بزرگترا هیچوقت اسیب نمیبینن. هیچوقت گریه نمیکنن. اشک ریختن... حق همه‌اس)

جونگکوک : ته... هیونگ چشه؟ باز چ گلی ب سرت زدی؟؟؟؟؟

جین سریع از بغل تهیونگ بیرون اومد و تهیونگ سریع عقب رفت و باعث شد سرش بخوره ب کابینتا و 'اخ' بلندی بگه.
جین سریع بهش توپید.

جین : همینه... همینه... بخواطر این قد بلندته... بخواطر این هیکل فاکیته ک از هیونگت هم گنده تری.

تهیونگ نمیدونست سکوت کنه یا ب حرص خوردن جین بخنده.
جونگکوک 'پوفی' از بحث همیشگی ته و جین کشید و از اشپزخونه رفت بیرون... و باورش نمیشد ک میخاست ب هیونگش مشت بزنه!

یونگی : جونگکوکا این کیه؟ عااا... ب قیافش نمیاد خدمتکار باشه

جونگکوک نفهمید چجوری یقه‌ی یونگی رو گرفت و مشت محکمی زدش...
تو صورت یونگی فریاد زد.

جونگکوک : اون همسرمه یونگی... هــــــــمـــســــــــرم

یونگی احساس کرد الان از شدت تعجب مغزش ارور 798 میده چون جونگکوک رو هرکسی حساس و غیرتی بود اینجوری رفتار نمیکرد! و این رفتار براش مثل سنگی سختی بود ک نمیشد تحلیلش کرد!

و این صدای جیمین بود ک یونگی رو از کشته شدن توسط برادرش نجات داد.

جیمین : پرنس... لطفا تمومش کنید... بلند شید... لطفا!

جونگکوک از روی یونگی بلند شد و دست جیمین و گرفت و بردش تو اتاقش.
توی اتاق جیمین و نشوند رو مبل 4 نفره طوسی رنگ و خودش هم کنارش نشست و دستای کیوت جیمین و تو دستای بزرگ و زیبای خودش گرفت.

جونگکوک : جیمین... زندگی با من چندتا قانون داره... و... من ازت میخام تحت هیچ شرایطی این قوانین رو نقض نکنی... چون اونموقع پرنس کیم واقعی رو میبینی! باشه؟

جیمین با حوصله سر تکون داد و منتظر شنیدن قوانین جونگکوک بود.

جونگکوک : قانون اول. ازت میخوام لبخند ها و نگاه های زیبات.. میکاپ کردنت فقط برای من باشه... بهت اجازه میدن برای بیرون رفتن میکاپ کنی اما کم... قانون دوم. وقتی خاستی بری بیرون صورتتو با تور میپوشونی... جیمین اصلن نمیخام دیگران محوت بشن... فقط من حق دارم بخواطر زیباییت سالها پلک نزنم و فقط و فقط بشینم و بدون یک 1 میلی متر تکون خوردن محوت بشم.

قلبش... اره قلبش برای یک لحظه ایستاد!
گاد این حرفا زیادی بود... جیمین نمیدونست در برابر این همه عشقی ک پرنس از همین الان بهش میده چیکار کنه یا چه جوابی بده!

پس فقط سرشو انداخت پایین و لبهاشون گاز گرفت. و 'هوم' ارومی گفت.

پرنس در یک تصمیم آنی یکی از دستهاشو از حصار دستای کوچولوی جیمین بیرون اورد و گونه‌ی جیمینو نوازش کرد.
جیمین اروم صورتشو بالا اورد و ب همسرش نگاه کرد.. جونگکوک ادامه داد.

جونگکوک : خودت هم اگر دوست داشتی میتونی برای من قوانینی تعیین کنی!

جیمین رسمن پرید... وات ایز فاکینگ هپن؟؟!
گاد جیمین نمیدونست چقدر دیگه ممکنه بتونه ابراز علاقه‌های همسرش و تحمل کنه و در برابرشون غش نکنه!

جونگکوک ب ری اکشن ب شدت کیوت جیمین خندید و زمانی ک خاست دوباره صصحبت کنه تهیونگ لای در و باز کرد و گفت.

تهیونگ : ناهار حاضره.. لطفا سریع بیاین تا جین از شدت خوشحالی اکلیل نداده بیرون!

جیمین با چشمای بیشتر از قبل گرد شده ب لای در نگاه کرد ک فقط یکی از چشمای تهیونگ ازش معلوم بود و شروع کرد ب خندیدن با صدای بهشتیش! اگه بگم جونگکوک عاشق این خنده و صدا نیست...
I'm a liar)
یک دروغگوام.)














If I'm with him...whatever happens...it's okay.....even if he kills my childWhere stories live. Discover now