7

138 20 15
                                    

جونگکوک روی تخت دراز کشید و 'اه' بلندی کشید و اصلن ب بفاک رفتن موهای تازه حالت دادش توجه نکرد.
جیمین لبخندی زد و کنار جونگکوک روی لبه ی تخت نشست.
جونگکوک بهش نگاه کرد..
شت.. عاشق این نگاه شده بود..
جوری که جیمین بهش نگاه میکرد..میتونست التماس تو نگاه جیمینو بفهمه..پرنسس‌ش ازش اجازه میخواست.. اجازه برای آروم کردنش.. و جونگکوک.. مگه سنگ ب سرش خورده بود ک این اجازه رو نده!

روی تخت نشست و با لبخند دست گذاشت رو رون جیمین و گفت. :

جونگکوک : جانم؟؟ هرجور ک دلت میخواد آرومم کن پرنسسم.

جیمین لبخند زد. دستاشو گذاشت دوطرفِ صورت جونگکوک و گفت. :

جیمین : جونگکوکاا...مادرت غول نیست..اونم یه انسانه..منتها اون فکر می‌کنه میتونه همه رو زیر سلطه‌ی خودش داشته باشه..اما تو پرنسی! همچین پرنسی اجازه نمیده کسی مثل مادرش از‌ پا درش بیاره..درسته عزیزم؟

جونگکوک لبخند بزرگی زد و پیشونی جیمینو بوسید. :

جونگکوک : درسته پرنسسم ولی این پرنس فقط درکنار پرنسس‌ش همه‌چی تمومه.

جیمین دستاشو از صورت جونگکوک ب دور گردنش انتقال داد و لبخند خجالتی‌ای زد و سرشو درون گردن جونگکوک مخفی کرد و باعث بلند شد قهقه‌ی پرنس بالا بره.

.

نامجون : عام.. کوک.. میخوای با اینهمه ارتش بری دیدن مادرتتتت؟؟؟

جونگکوک ریلکس سر تکون داد و اصلن ب جر خوردن نامجون توجه نکرد.

چون محض رضای فاک! نزدیک ۵۰۰ نفر سرباز پشت سر کالسکه‌ی جیمین بودن و منتظر بودن پرنس حرکت کنه تا همراهش برن. و دلیل جر خوردن نامجون این بود ک لعنت جونگکوک میخواست بره دیدن مادرش... نه دیدن پادشاه‌ یا رفتن ب جنگ!

مینهو و تهیونگ رسمن داشتن ب مغز جونگکوک شک میکردن...چون فااااک...جونگکوک واقن میخواست اون ۵۰۰ تا سرباز و با خودش ببره و اصلن ب حرفای یونگی و جین برای کم کردن سربازا توجه نمیکرد.

.

وسط راه بودن ک یکهو صدای بلندی ناشی از منفجر شدن اومد.

مینهو ب تهیونگ و نامجون نگاه کرد و تهیونگ و نامجون هم همینطور.
داشتن پچ‌پچ میکردن چون یکی باید میرفت چک کنه ببینه قضیه چیه.. چون اگه اینطوری پیش میرفت سالم ب بخش شرقیِ لندن نمیرسیدن!

جونگکوک با صدای رسا گفت. :

جونگکوک : محافظ لی ، هردو محافظ کیم ب همراه 3 تا سرباز برید چک کنین و ببینین چه‌خبره.

پسرا ب محض تموم شدن حرف جونگکوک همراه 3 سرباز رفتن ب جایی ک صدای انفجار اومد.. و جونگکوک.. سریع از اسبش اومد پایین و ب سمت کالسکه‌ی جیمین رفت. درشو بار کرد.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 24, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

If I'm with him...whatever happens...it's okay.....even if he kills my childWhere stories live. Discover now