chapter eighteen

90 20 7
                                    

«جیمین»

از راهروها پایین رفتم، تمام روز دنبالش بودم و بالاخره پیداش کردم. به سمتش میرم و روی شونه اش می زنم.

" هی جونگ کوک " لبخند میزنم .

"هی"

"میخوای بعد از مدرستو تو خونه من بگذرونی؟" ازش پرسیدم.
"چندتا فیلم دارم که میتونیم ببینیم. میدونی مثل گذشته."

"ببخشید نمیتونم جیمین امشب سرم شلوغه"

"اوه شاید یه وقت دیگه؟"

"آره شاید جیمین" خیلی حواسش پرته، فکر نکنم واقعا به حرف من گوش داده باشه، اون بیشتر  حواسش روی چیز دیگه ای تو راهرو بود.

"این شنبه چطور؟"

"چرا همیشه انقدر به من می چسپی؟ من زندگی خارج از تو دارم، میدونی"

"آی-میدونی دلم برات تنگ شده" اخم می کنم و به زمین نگاه می کنم"این اواخر به سختی تو رو میبینم."

"هر چی هست، ببین من الان باید برم اما فردا میبینمت باشه؟"
بازوش رو دور کمرم حلقه کرد و خم شد تا منو ببوسه قبل اینکه از راهرو خارج بشه و بره پیش اون دختر.

من معمولا عاشق بوسه هاشم اما این یکی مثل قبل نبود و باعث شد احساس کنم داره ازم سواستفاده میشه.

من زمان زیادی رو صرف خوندن اون دفترچه ای که در کلمات آن غرق شدم کردم.
نمی دونم که نویسنده اون رو پیدا میکنم یا به خوندن ‌و بازخونی اون دفترچه ادامه میدم.

به سمت کمدم میرم و دفترچه رو بیرون میارم.

تو متعلق به کی هستی؟ چه آدم مهربونی اینو نوشته، اون رو میشناسم؟ اصلا میتونم اون رو پیدا کنم ؟

Hayoon..
منتظر کامنتای قشنگتونم
اگر اون رو پیدا کنم چیکار میکنم؟  من اونقدر در مورد اون می دونم ، اون همه افکارش رو نوشته و من اون رو دزدیدم.  خب اینطور نیست که اون هیچ چیزی در مورد من نمیدونه، بدیهی است.

بیشتر مردم احتمالاً همه اینارو ترسناک میدونن «کسی که هر روز اون هارو تماشا می کنه و درباره شود می‌نویسه.» خوب وقتی تو«یونگی» اینارو اینطور بیان می کنی، کی دوسش نداره؟  اما برای من زیاد احساس می‌کنم این شخص رو از قبل می‌شناسم، مثل اینکه به هم نزدیکیم.

 Lost & Found  °yoonmin° जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें