chapter fifteen

29 8 4
                                    

«یونگی»

ی

ادم میاد که قبلاً تقریباً تمام روز مدرسه رو به تنهایی میگذروندم و تو کلاس‌ها پرسه میزدم، اما اخیراً سخت‌تر شده برای من که این کارو بدون جیمین انجام بدم. باور کنید که این چیزی که میگم یک حقیقته فاکیه،  من الان ترجیح می‌دم یک کلاس ریاضی رو تحمل کنم تا یک ساعت از جیمینی جدا بشم.

داشتم به جیمین فکر میکردم وقتی که داشتم از پله ها پایین میومدم، تا جایی که تقریباً دو نفر رو انتها ی سالن دیدم. خب، اصلاً اینو نمی‌خواستم ببینم.

تو انتهای سالن جونگ‌کوک - دوست‌پسر جیمین - و یه دختری که نمیشناختم ایستاده بودن. من با حیرت ایستاده بودم و تماشا می‌کردم که جونگ‌کوک دختر رو بغل می‌کنه. سریعاً به پشت ی دیوار گریختم تا متوجه نشن.

اولش نمی‌دونستم چیکار کنم. باید این رو پیش خودم نگه دارم یا باید به جیمین بگم و قلبشو بشکنم.

شاید کمی زیادی خوشحال بودم که می‌خواستم بپرم و بهش بگم؛ این چیزیه که خیلی بهش آسیب می‌زنه. همه چیز رو تغییر می‌ده. ولی من خودخواه ، خیلی برام مهم نبود، می‌خواستم اون بدونه. می‌خواستم از جونگ‌کوک بدش بیاد.

میدونم الان درس ریاضی داره - اون درسیه که منم باید می‌رفتم. از پایین راهرو به سمت کلاس می‌رم و از پنجره به داخل نگاه می‌کنم.

می‌بینم که اون روی ردیف عقب نشسته و به بیرون پنجره نگاه می‌کنه. کلاس به زودی تموم میشه، پس من بیرون صبر می‌کنم تا بیاد.

چند دقیقه بعد زنگ می‌زنه و اون یکی از اولیناست که بیرون میاد.

"سلام" بهم لبخند میزنه "چخبر؟"

"یه چیزی هست که فکر می‌کنم باید بدونی..."

"چیه؟" هنوزم لبخند داره که این کارو حتی سخت‌تر می‌کنه. اون خوشحاله، و اگه بهش بگم فقط دارم اونو ناراحت می‌کنم.

"درباره جونگ‌کوکه."

"جونگ‌کوک؟"

"خب من - من اونو....دیدم. و ..و اون..اه با ی نفر دیگه بود...!!"

"بهم بگو، یونگی." لبخند جیمین از بین می‌ره.

"اون داشت ی دختر رو تو انتهای راهرو بغل می‌کرد، جیمین."

جیمین فقط ساکت موند.

"متاسفم، جیمین، واقعاً متاسفم. نمی‌دونستم باید بهت بگم یا نه-"

"من از قبل می‌دونستم." جیمین انگیزه ای نداره، فکر کردم اون بیشتر ناراحت میشه، شاید داره ناراحتیشو کنترل می‌کنه.

"واقعاً؟"

"آره، این اولین بار نیست."

"پس چرا باهمید؟ چرا هنوز باهمید اگه می‌دونی که اون داره بهت خیانت می‌کنه؟"

"عاشقشم - خب حداقل فکر می‌کنم عاشقشم. دیگه واقعاً نمی‌دونم. پیچیدست."

"باید بدونی عاشق کی هستی."

"من فقط نمی‌خوام تنها باشم."

"نیازی نداری."
.
.
.
بازم پارت جدید

 Lost & Found  °yoonmin° Where stories live. Discover now