-5-

163 65 30
                                    

ووت و کامنت یادتون نره ~𝑉
_________________

روی تختش مضطرب نشسته بود، کلی با خودش فکر کرده بود که بالاخره بعد از کلی تردید تصمیم میگره به پسرش زنگ بزنه

سان: الو؟
_سان..

سان: مامان حالت خوبه؟

به سمت پنجره میره و نفسش رو با صدا بیرون میده.

_خوبم پسرم فقط..راستش..نمیدونم چطور بهت بگم...

سان: بگو مامان میشنوم،راستی شنیدم رفتی نیویورک، هوا چطوره اونجا

_چی نیویورک؟! بیخیال موضوعی که میخوام بهت بگم خیلی مهمه..کانگ..کانگج-

●●●●

سان: الو؟ الو مامان صدامو میشنوی؟

با شنیدن صدای بوق متوجه میشه که تماس قطع شده،نگاهی به صفحه گوشیش میندازه و آروم با خودش میگه:

_عجیبه.

.
.

_تو هم..تو هم میخواستی پشتمو خالی کنی آره؟

همونطور که گوشی رو محکم تو دستش گرفته بود رو به خانم میان سال رو به روش میگه.

_پس-پسرم معلومه که اینطور نیس-

_من بهت اعتماد کردم و تو خواستی منو لو بدی!

به سمتش گلدون پرت میکنه که سریع جا خالی میده و گلدون روی دیوار خُرد میشه.

_روانی شدی؟؟!!!

عصبی گفت که طرف مقابلش قه قه ای میزنه و رو به اون میگه

_آره من روانییم شما روانیم کردید،بعد از اینکه لحظات خوب زندگیم رو ازم گرفتید و منو به اون تیمارستان فرستادید در صورتی که من سالم بودم،و بعد سوجین رو کشتید،کشتید..سوجین رو کشتید.

محکم تو سرش میزنه و کلمه کشتید رو هئی تکرار میکنه که یهو لی میرا اون رو محکم تو آغوشش میکشه و همونطور که موهاش رو نوازش میکنه آهسته میگه.

_هیشش،آروم باش قربونت برم معلومه که مشکل از تو نیست،پدرت و پدر بزرگت دوتا عوضی بودن ،اون اجازه داد این اتفاقات برات بیفته، تقصیر تو نبود.

_اوما بگو که من اشتباه نکردم.

هنگام هق هق کردناش گفت که مادرش لبخند میزنه و با دستش گونه های پسرش رو نوازش میکنه

𝟏𝟗 - ⇢𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now