ووت و کامنت یادتون نره ~𝑉
_________________روی تختش مضطرب نشسته بود، کلی با خودش فکر کرده بود که بالاخره بعد از کلی تردید تصمیم میگره به پسرش زنگ بزنه
سان: الو؟
_سان..سان: مامان حالت خوبه؟
به سمت پنجره میره و نفسش رو با صدا بیرون میده.
_خوبم پسرم فقط..راستش..نمیدونم چطور بهت بگم...
سان: بگو مامان میشنوم،راستی شنیدم رفتی نیویورک، هوا چطوره اونجا
_چی نیویورک؟! بیخیال موضوعی که میخوام بهت بگم خیلی مهمه..کانگ..کانگج-
●●●●
سان: الو؟ الو مامان صدامو میشنوی؟
با شنیدن صدای بوق متوجه میشه که تماس قطع شده،نگاهی به صفحه گوشیش میندازه و آروم با خودش میگه:
_عجیبه.
.
._تو هم..تو هم میخواستی پشتمو خالی کنی آره؟
همونطور که گوشی رو محکم تو دستش گرفته بود رو به خانم میان سال رو به روش میگه.
_پس-پسرم معلومه که اینطور نیس-
_من بهت اعتماد کردم و تو خواستی منو لو بدی!
به سمتش گلدون پرت میکنه که سریع جا خالی میده و گلدون روی دیوار خُرد میشه.
_روانی شدی؟؟!!!
عصبی گفت که طرف مقابلش قه قه ای میزنه و رو به اون میگه
_آره من روانییم شما روانیم کردید،بعد از اینکه لحظات خوب زندگیم رو ازم گرفتید و منو به اون تیمارستان فرستادید در صورتی که من سالم بودم،و بعد سوجین رو کشتید،کشتید..سوجین رو کشتید.
محکم تو سرش میزنه و کلمه کشتید رو هئی تکرار میکنه که یهو لی میرا اون رو محکم تو آغوشش میکشه و همونطور که موهاش رو نوازش میکنه آهسته میگه.
_هیشش،آروم باش قربونت برم معلومه که مشکل از تو نیست،پدرت و پدر بزرگت دوتا عوضی بودن ،اون اجازه داد این اتفاقات برات بیفته، تقصیر تو نبود.
_اوما بگو که من اشتباه نکردم.
هنگام هق هق کردناش گفت که مادرش لبخند میزنه و با دستش گونه های پسرش رو نوازش میکنه
![](https://img.wattpad.com/cover/309693192-288-k615375.jpg)
YOU ARE READING
𝟏𝟗 - ⇢𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉
Fanfictionدخترای خونواده چوی تو سن 19 سالگی میمیرن! خیلی ها فکر میکنن این یه نفرینه و هیچ کس نمیدونه این وضعیت قراره تا کی ادامه داشته باشه. _________________________________________ 𝐆𝐄𝐍𝐑𝐄:رازآلود-جنایی-پلیسی 𝐂𝐎𝐔𝐏𝐋𝐄:جینلیا 𝐂𝐎𝐍𝐈𝐓𝐈𝐎𝐍: پایان...