-8-

149 65 46
                                    

ووت و کامنت یادتون نره ~𝑉

_________________

کل لباساش رو از تنش در اورده بود و لخت مادر زادی رو به روی آینه‌ام در حال شونه کردن موهاش بود.

اولش متوجه ورودم نشد اما به محض شنیدن صدام و هول شدنم سریع نگاهش رو به من میدوزه.

ریوجین: ودفاک!!! این چه وضعشه برو لباس بپوش!!

لیا: وات!! تو بدون اجازه اومدی تو اتاقم، من همین شکلی میخوابم!

ریوجین: چی واسه خودت زر زر میکنی! این اتاقه منه! از اولشم بت گفتم اتاقت اتاق سمت چپیِ نه راستی!

طول مدت سرم رو پایین نگه داشته بودم و حرف میزدم که تو همون حال صداش رو دوباره میشونم.

لیا: آره میدونم ولی زیادی تختش کوچیک بود،اصلا هم راحت نبودم به خاطره همین اومدم اتاق تو.

ریوجین: باشه این منطقیه و میتونستی قبلش با من هماهنگ کنی اما تنها چیزی که الان درک نمیکنم اینکه چرا لختی !؟

لیا: اوه گااد!! واقعا اینقدر برات عجیبه که یه نفر لخت بخوابه؟ لخت میخوابم چون به خوابم کمک میکنه و احساس راحتری دارم بماند که فواید لخت خوابیدنم زیاده

با بی حوصلگی و بدون اینکه نگاهم به اون بر خورد کنه به طرف کمدم میرم و لباسام رو جمع میکنم.

ریوجین: بیخیال میرم اون اتاق

لیا: اوکی چرا داری به من میگی؟

ریوجین: که یهو‌ تو اون یکی اتاق لخت پیدات نشه!

اینو میگم و همراه لباسام از اتاقم خارج میشم.

کل صورتم سرخ شده بود و قلبم تند تند میزد،این اولین بار بود تو عمرم اینقدر خجالت میکشیدم.

ریوجین:‌ چه اتفاقی داره برام میوفته ودف

....

_____________________
"روز بعد"

قرص ها رو روی میز قرار میده و جدی رو به چوی بومهان که دست به سینه نشسته بود میگه.

مینگیو: اخیرا اینو تو کشوی دخترتون پیدا کردیم.

بومهان به حالت سوالی به قرص ها نگاه میندازه و میپرسه.

بومهان: اینا چه کوفتیه.

مینگیو: قرص های ال دی( ضد بارداری )

𝟏𝟗 - ⇢𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now