5.همسر مینگجو

64 28 11
                                    

فن‌شینگ آدم با برنامه ای نبود. معمولا توی لحظه تصمیم میگرفت و خیلی عجیب هم خوب نتیجه میگرفت. یه چیز رو میخواست پس بدستش می اورد. برای همین اون روز با شجاعتی که نمیدونست از کجا اورده از پاسگاه پلیس بیرون زد و به سمت مک دونالد راه افتاد. خب دلیل این کارش هم مشخص بود.

"یوبین"

پسر خوش قیافه و قد بلندی که اونجا کار میکرد و فن‌شینگ فقط با فکر کردن بهش میتونست غش و ضعف بره، خون دماغ بشه و اکلیل بالا بیاره.

اما وقتی فن‌شینگ به اونجا رسید یوبین رو ندید. میتونست حدس بزنه که احتمالا اون روز، روز کاری یوبین نیست. ولی فن‌شینگ از اون مدل آدمایی نبود که به این راحتی بیخیال بشه. برای همین با یه لبخند بدجنس به سمت پیشخوان رفت. یه دختر اونجا کار میکرد. نشان پلیسش رو در اورد و به اون دختر نشون داد:

«اینجا فردی به اسم یوبین کار میکنه؟»

فن‌شینگ میتونست از صورت دختر بخونه که داره سکته میکنه، در هر صورت با یه نشون پلیس کوفتی اون دختر رو خفت کرده بود، ولی براش مهم نبود. دختر دستپاچه گفت:

«اوه...بله»

فن‌شینگ لحن جدیشو حفظ کرد و گفت:

«چه روزها و چه ساعتی؟»

دختر پشت پیشخوان واقعا هول شده بود. جواب داد:

«هر روز به جز یکشنبه ها... از ساعت ٢ تا ٦ بعد از ظهر»

فن‌شینگ اخم کرد:

«امروز که چهارشنبه هست»

«الان یک لحظه رفت بیرون... برمیگرده»

فن‌شینگ سرشو تکون داد و لبخند شیرینی زد:

«مرسی... بهش نگو یکی آمارشو در اورده»

یه گوشه نشست و به پیشخوان خالی که احتمالا جای یوبین بود نگاه کرد. راستش فن‌شینگ هیچ وقت فکر نمیکرد از نشان پلیسش در راستای مخ زنی استفاده کنه یا اینکه بره باهاش آمار یکی رو در بیاره. به این فکر میکرد که اگه با لباس فرم پلیسی اینجا میومد، میتونست یوبین رو تحت تاثیر قرار بده و سکسی تر بنظر بیاد؟ اما یه لحظه خودش از تفکرات خودش پوکر فیس شد. مگه رول پلی پورنه که بتونه با اینکارا یوبین رو ترن آن بکنه؟ عمیقا احساس میکرد طولانی مدت مجرد بودنش و بیش از اندازه پورن نگاه کردنش داره مغزشو فاسد میکنه. آخه لباس فرم پلیس؟

کمی بعد یوبین سر جاش برگشت و یک دفترچه کوچیک جلوی خودش باز کرد و شروع کرد که از روش بخونه. فن‌شینگ چند لحظه به اون دفترچه که همه توجه یوبین رو برای خودش داشت حسودی کرد. اما بالاخره تصمیم گرفت منطقی باشه و از سر جاش بلند بشه. خیلی نرمال به سمت یوبین رفت و رو به روی اون ایستاد. یوبین دفترچه اش رو بست و به فن‌شینگ نگاه کرد و مودبانه گفت:

𝘗𝘩𝘰𝘦𝘯𝘪𝘹Where stories live. Discover now