14. الهام بخش

51 26 4
                                    

جان به جای خالی فن‌شینگ نگاه کرد. نبودن اون در پاسگاه پلیس خیلی حس میشد. دوست بدبختش به مدرسه رفته بود و جان میدونست که اگه خودش بود، با یه میلیون دلار هم حاضر نمیشد دوباره به مدرسه بره. مدرسه قطعا یه کوفت و زهرمار واقعی بود.

به وضعیت فن‌شینگ خندید. همینجور که روی صندلی چرخدارش میچرخید به سمت کراشش رفت:

«هی... هونی»

سهون که درگیر تایپ کردن یه گزارش بود، با بی دقتی گفت:

«ها؟»

«حوصله ام سر رفته... بیا رو پرونده مینگجو کار کنیم»

سهون نگاهشو از صفحه لپ تاپش گرفت و گفت:

«من این گزارش کوفتی رو باید تموم کنم و بعدش باید ١٨ساعت فیلم از دوربین امنیتی رو نگاه کنم که در بهترین حالت اگه هیچ کوفتی توش پیدا نشه، ٥ساعت طول میکشه... اگه بعد از اون جونی برام موند، با هم روی اون پرونده کوفتی کار میکنیم»

سپس مکثی کرد و پرسید:

«چرا تو اینقدر بیکاری؟... چطوری هیچ کاری نداری؟»

جان خندید و گفت:

«کارام زود تموم شد»

سهون اخم کرد و سر کارش برگشت.جان نیم نگاهی به لوهان انداخت. احتمالا که نه، بلکه قطعا لوهان گزینه خوبی نبود. به سمت جوچنگ رفت. جوچنگ سرش رو تو کتابی فرو برده بود. وقتی متوجه جان شد، زیر حرفی خط کشید و بالاش نوشت ٦٥٢. سپس مداد رو لای کتاب گذاشت و با حوصله به جان نگاه کرد. جان فکر کرد که جوچنگ آدم باحال و مهربیه و ازش خوشش میاد. حیف که فن‌شینگ ازش متنفره. البته فن‌شینگ از سهون هم متنفر بود.

«چطور پیش میره؟»

«اولاش تند تند میرفتم جلو، اما میدونی که تو دنباله فیبوناچی اعداد همینجور بزرگ تر میشن... الان برای هر حرف باید بیشتر از یک ساعت شروع به شمارش کنم، یه بار یه حرف اشتباه در اومد و مجبور شدم از اول بشمارم و متوجه شدم که اشتباه شمرده بودم... احساس حمالا رو دارم»

«چه کدی توش پیدا کردی؟»

جوچنگ کاغذ یاسی کوچیکی رو جلو اوورد و از روش خوند:"

«مینگجو یه عوضیه. اون همون لی شی هوانگ هست. اون یک»

کاغذ را پایین گذاشت:

«تا همینجا»

جان کنجکاو پرسید:

«لی شی هوانگ؟... لی شی هوانگ کیه؟»

«نمیدونم راستش... فقط میدونم فامیلش با مینگجو یکیه، لی شی هوانگ»

جان سرش رو تکان داد.

همون موقع جوچنگ سوت کوتاهی کشید و گفت:

«نگاه کن اون پسره رو... چقدر خوشکله»

𝘗𝘩𝘰𝘦𝘯𝘪𝘹Where stories live. Discover now