PART 3

67 18 2
                                    

جیمین :
صبح از خواب بیدار میشه و اولین چیزی که توجه اشو جلب میکنه نوتیفیکیشن رو گوشیش بود که ساعت ۵ صبح از طرف یونگی براش اومده بود ..

/وقتی بیدار شدی بهم زنگ بزن ..
_یعنی چیکارم داریی ..

شماره یونگی رو گرفت و گوشیرو رو اسپیکر گذاشت و رفت سمت اشپزخونه تا یه لیوان اب بخوره ..

/الو ..
_الوو گفته بودی بهت زنگ بزنم ..
/اوو تازه بیدار شدی صبح بخیر ..
_اهییم صبح توام بخیر ..حالا چیکارم داشتی که صبح ساعت ۵ تکست دادی ؟
/اوو .. امروز کلاس داری ؟
_اره چطور ؟
/ساعت چند کارت تموم میشه ؟
_حدودای ساعت ۷ ..
/خوبه ..میخوای برای شام بریم بیرون ؟
_این الان یه قراره ؟
/میتونی اینجوری بهش نگاه کنی
_چی میگی قراره یا نه ‍؟
...صدایی نمیاد ..
_الو ..قط شد ..
/قط نشده .. اره قراره ..
_پس درست دعوتم کن ..
/منظورت چیه ؟
_اگه میخوای باهات بیام سره قرار درست دعوتم کن ....

همینو گفت و تماس و قطع کرد و بعد از شستن دست و صورتشو عوض کردن لباساش رفت سمت دانشگاه .. از صبح هیچ خبری از یونگی نبود و جیمین داشت به این فکر میکرد که شاید کارش اشتباه بوده .. بعد از تموم شدن کلاسش داشت از دانشگاه میرفت و سرش پایین بود و تو فکر غرق شده بود که شنید یکی اسمشو صدا میزنه .. سرشو بلند کرد و با یونگی که یه دسته گل دستش بود رو به رو شد ..

_چی .. این چیه اینجا چیکار میکنی ..
/اومدم بهت بگم .. پارک جیمین ..لطفا با من شام بخور .. به عنوان یه قرار ..

و دست گلو سمتش گرفت ... شکه شده بود و نمیدونست چیکار کنه .. یهو به خودش اومد و دورو برشو نگاه کرد ..برعکس انتظارش هیچ کس بهشون توجه نمیکرد .. دست گلو ازش گرفت و صورشو باهاش پشوند ..

_بیا بریم ..

داشت همینطوری میرفت که یونگی دستشو گرفت ..

/کجا میری ؟
_از اینجا دور میشم ...
/فک کردی هرسری پیاده میام ؟ من پیر تر از این حرفام ..
به ماشین مشکی پشت سرش اشاره کرد ..
/بشین ..

سریع سوار ماشین شد و سعی میکرد با گلا جلو صورتشو بپوشونه تا با یونگی چشم تو چشم نشه یه جورایی خجالت میکشید ..

/چیکار میکنی ..
_هیچی گلارو بو میکنم ...
/ههییم ...
_چرا ازم خواستی بریم سر قرار .. ما فقط یه بار همدیگرو دیدیم ..
/خب برا اینکه بیشتر ببینمت میبرمت سر قرار ..
_ولی مردم از کسی که خوششون بیاد درخواست میکنن که باهاشون برن سر قرار ..
/خب منم ازت خوشم میاد ..
_چی ؟
/چیه ؟ تو از من خوشت نمیاد ؟ به هر حال مهم نیست مجبورت میکنم باهام بیای ..
_و چطوری میخوای مجبورم کنی ..? نکنه هوای فیلم ۳۶۵ روز خورده به سرت ؟
/اوو اصلا بهش فکر نکرده بودم میتونم اونکارم انجام بدم اگه بخوای ..
_نو تنکیوو ..
/پس میای..
_ به هر حال از تنها بودن بهتره ..
/خوبه ..
_کجا میریم .. گشنمه ..
/میریم رستوران من ..
_رستوران داری ؟
/عزیزم ، عزیزم تاحالا کلمه پولشویی به گوشت خورده ..
_فهمیدم ..

FIRST LOVE Where stories live. Discover now