دقیقا ۳ ماه از وقتی یونگی شروعکرده بود گشتن دنبال اون ۲ نفر میگذشت .. اونا خونه خودشونو گرفته بودن و باهم زندگی میکردن .. همچی به طرز عجیبی خوب پیش میرفت .. جروبحثاشون کم شده بود و هروقت دعواشون میشد خیلی عادی حلش میکردن .. .. کارا خوب پیش میرفت و هردوشونخیلی خوشحال بودن .. یونگی بعد از یه معامله بزرگ با خوشحالی برگشته بود خونه ولی جیمین خونه نبود ...
/جییمییینیی من رسیدم .. جیمین ؟! جییم خونه ای ؟! خونه نیست ؟ ..
یونگی به جیمین زنگ زد ولی جیمین جواب نداد و یه اس ام اس که حالش خوبه و نیم ساعت دیگه خونست براش فرستاد ..
/یدفعه ای این دیگه چیه ؟ .. هرچی ..
یونگی لباساشو عوض کرد و دوش گرفت .. از حموم اومد بیرون متوجه شد که یک ساعت و نیم گذشته ولی جیمین هنوز نرسیده .. از پنجره بیرون و نگاه کرد و دید جیمین از ماشین یه پسر پیاده شد .. پسر پیاده شد و باهم دست دادن و جیمین با خنده از پسر جدا شد و اومد بالا ..
/چی ؟
جیمین در رو باز کرد و اومد داخل ..
_او سلام ..
/سلام .. اون کی بود ؟
_کی ؟
/همون پسری که باهاش اومدی ..
_اا یکی از بچه های دانشگاه امروز اومده بود کافه و اتفاقی همدیگرو دیدیم نمیدونست اونجا کار میکنم .. بعد اسرار کرد که منو برسونه همین ..
/اا به هم نزدیکین ؟ اخه تاحالا اسمشمنشنیدم ..
_راستش خودمم امروز اسمشوفهمیدم .. من با هیچ کدوم از بچه ها اشنا نیستم ولی انگار من تو دانشگاه خیلی محبوبم ...
/هییم ولی خیلی صمیمی به نظر میرسیدین ..
_ جدی ؟ نمیدونم ادم خوبی به نظر میومد راستش فردا برا مهمونیه دور همی دعوتم کردن .. میدونی دور همی بچه های دانشگاه ..
/اها میخوای بری ؟
_خب میدونی اگه برم خوب میشه .. به هر حال کلاسا داره شروعمیشه خوبه که چند نفرو بشناسم ..
/هییم .. بهش گفتی که دوست پسر ... داری ؟
_دلیلی نداشت چرا باید به کسی که تازه دیدم بگم دوست پسر دارم ..
/که اینطور ..اوکی فردا خودم میام دنبالت ..
_اوکی ..جیمین رفت سمت حموم تا دوش بگیره ..یونگی بههیچعنوان از این قضیه خوشش نمیومد .. همین که جیمین از حموم در اومد یونگی رفتسمتش و بغلش کرد و انداختش رو تخت .. روشخیمه زد و شروع کرد بوسیدنش و کیس مارک گذاشتن رو تموم گردن و بدنش ..
_اه اهه یون .. چیکار میکنی درد میکنه ..
/چرا .. مهر مالکیته ..
_چی ؟یونگی یه کبودیه بزرگ رو گردن جیمین درست کرد ..
_اخخ نکن .. یونگییی ..
یونگیبا تعجب سرشو بلند کرد و جیمین متقابلا با تعجب بهش نگاه کرد ..
/تو الانگفتی یونگی ؟
_گفتم ؟ لعنتی یه سالی میشد نگفته بودم یونگی مگه نه ؟
/این عجیبه ..
_چرا ؟
/چرا شنیدن اسم کاملم هورنیم کرد ؟
![](https://img.wattpad.com/cover/338889243-288-k876170.jpg)
YOU ARE READING
FIRST LOVE
Fanfictionداستان در مورد پارک جیمین ۲۱ سالست که برای شروع دانشگاه و یه زندگی جدید میره سئول و یونگی که داره عشق اولش رو تجربه میکنه ..