همینکه سوزش محسوسی در کتف کارآگاه ایجاد شد، صداهای اطراف برای لحظهای کوتاه قطع شدن. مرد کرهای تبار حتی نمیدونست صدای تهیونگ رو واقعا نمیشنوه و گوشهاش کر شدن یا سینوزا صدای هدست رو از منبع قطع کرده.
این حقیقت رو میدونست که تیر خورده؛ اما مغز همیشه فعالش اینبار قدرت پردازش نداشت.
باتمام وجودش میخواست این برنامههای مسخره رو تموم کنه و با جیمین از این ساختمون لاکژری بیرون بزنن.
میگفتن شبهای خلیج زیباست و احتمالا اسمرالدای جانگ از این شبگردی عاشقانه خوشحال میشد؛ اما فقط یک مشکل وجود داشت اگر گلولهی سربی رو از بدن جانگ بیرون نمیآوردن ممکن بود بمیره!مرگ؟!
نه! این غول سیاه پوش بهونهی خوبی برای نبوسیدن جیمین نیست. مگه آخه مرگ میتونه عشق رو از بین ببره؟مرد به شدت منگ و گیج بود، انگار ویدیوی دنیاش رو روی اسلوموشن گذاشته بودن؛ اما در نهایت یک صدا شنید.
صدای کسی که خیلی دوستش داشت؛ صدای بهترین دوستش، جونگکوک.
"طاقت بیار رفیق"
با بیحسی به چشمهای بهت زدهی یونگی خیره بود.
زمان برای کارآگاه دیرتر سپری میشد، انگار که ساعتها گذشته بود؛ اما در حقیقت فقط چند ثانیه از برخورد گلوله به کتفش میگذشت.یک چیز رو خوب میدونست، اینکه تیر خوردن اصلا شبیه اون چیزی که داخل فیلمها نشون میدن نیست.
نه انسان به اطراف پرتاب میشه، نه در ابتدا دردی حس میکنه و نه اطرافیان شاهد فوران خون از زخم هستن.با حس دستی که روی بازوش نشست، گیج چشمهاش رو در کاسه چرخوند.
هوسوک هنوز در مرحلهی اول بود، روی پاهاش ایستاده و چشمهاش در نگرانترین نگاه دنیا قفل شده بودن.
جیمینش رنگ پریده بود و نفسش به زور بالا میاومد، دستهای کوچیکش میلرزیدن و سریع چیزهایی رو به ژانگ یونگ میگفت؛ اما کارآگاه اونها رو نمیشنید و به جاش فقط جنبش لبهای زیباش رو میدید.
وارد مرحلهی دوم شده بود، بدنش باید مقابله میکرد.
ژانگ یونگ به سرعت عقب کشید و هوسوک فقط خیره در نگاه نگران جیمین لب زد:_حالم... خوبه... سوسک کوچولو.
ناگهان انگار سرش رو از زیر آب به بیرون کشیدن؛ پیچ رادیوی دنیا باز شد و صداها بیرحمانه به پردهی گوشش حملهور شدن. جیغ، درگیری، شکسته شدن شیشههای مختلف؛ اما برنگشت.
بدنش لرزید، لرزید و لرزید.
زانوهاش سست شدن و درد شدیدی رو در لحظه حس کرد.مرحلهی آخر...
بدن تازه متوجهی زخم عمیق شده بود و نورونها به کار افتاده بودن.
درد انقدر شدید بود که هوسوک با زانو به روی سرامیک کف زمین افتاد، صدای داد جیمین زیر سقف پیچید.
![](https://img.wattpad.com/cover/308633636-288-k194573.jpg)
YOU ARE READING
His Tiny Pickpocket | Hopemin, Vkook
Fanfictionهوسوک جانگ بعد از خرابکاری و بدبیاری در چند پروندهی متوالی در سازمان افبیآی، توسط رئیسش به یه استراحت کوتاه مدت فرستاده میشه اما توی این زمان استراحت به یه جیببر میخوره و مسیر زندگیش کمی با تغییر مواجه میشه و... Name: His Tiny Pickpocket🔎 Cou...