✨Part 28✨

780 131 12
                                    



کامنت یادتون نره 🌚

.
.
.
.
هر دوشون فارغ از دنیا بیرونی ، تو بغل هم لش کرده بودن و فقط داشتن از این بغل آرامش میگرفتن نه چیزی کمتر نه چیزی بیشتر

دست تهیونگ به دور کمر کوک پیچید و محکم تر فشارش داد

کمی بعد به حرف اومد

ته : گشنت نیست فسقلی من ؟

کوک : عین چی گشنمه اگر بدونی

ته : خب چرا نمیگی بهم ؟

کوک : نمیخام از بغلت بیرون بیام

ته : خب پس من یه فکری دارم

کوک : چه فکری ؟

ته : خودت رو سفت نگه دار

پسر بزرگ‌تر بعد از گفتن این حرف پسرک رو روی دستاش بلند کرد و به سمت آشپزخانه رفت

ته : چی میخوری بیبی ؟

کوک : امممم... لازانیااااا
( غذایی که ده روزه حوس کردم :> )

ته : مطمئنی ؟

کوک : اره خیلی دلم واسه لازانیا تنگ شده
( صیم :> )

پسر باشه ای گفت و همینجوری که وزن کوک رو دور کمرش و شونه هاش تحمل میکرد
البته تحمل نه اون فقط هم وزن یک برگ بود
پس اون فقط داشت پسرک رو حمل میکرد

دستاش رو زیر باسن کوک گذاشت فشاری داد و جای کوک رو توی بغلش درست کرد

کوک : هیز بازی نداریم ددی

ته : ببخشید بانی من

هر دو لبخندی زدن و ته مشغول درست کردن لازانیا همون چیزی که پسرک میخاست شد

هر دو لبخندی زدن و ته مشغول درست کردن لازانیا همون چیزی که پسرک میخاست شد

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.



لازانیا رو تو ۲ ظرف جدا گذاشت و روی میز گذاشتشون

ته : بیبی وقتشه از بغلم بیای بیرون

کوک : نههههه نمیخاممممم

پسر خنده ای کرد و با همون کوآلا داخل بغلش روی صندلی نشست

ته : حداقل بچرخ اینطرف رو پام بشین

کوک : نه . اونجوری نمیتونم گردنت رو بو کنم

You can't be porn starWo Geschichten leben. Entdecke jetzt