حوله کوچیک رو دور گردنش میندازه و روبروی پسر عضله ای که سخت مشغول انجام حرکاتشه مینشینه ...
نگاه جونگکوک روش ثابت میشه و لبخند کج روی لبهاش جا خوش میکنه .
بعد از آخرین حرکتش ، خودش رو جلو میکشه و بی وقفه شروع به بوسیدن لبهای مورد علاقه اش میکنن ...جیمین دستهاش رو روی عضله های بازو و کتف جونگکوک حرکت میده و بوسه رو با فرو کردن زبانش بین لبهای خیس و باریک روبروش عمیق تر و پروانه های دلش رو آزاد میکنه ...
بوسه ی پر حسشون تنها بعد از مدتی کوتاه تبدیل به مکش ها و گاز های ریز و یکطرفه ای از سمت جیمین میشه .
با حس بی میل بودن جونگکوک کمی عقب میکشه و به چشمهاش نگاه میکنه و با لبخند میگه : خسته ای ؟
نگاه جونگکوک روی لبهای سرخ و خیس جیمین ثابت میمونه و باعث خنده ی آروم جیمین میشه .
جیمین به نرمی دسته ای از موهای جونگکوک رو که از بین کش فرار کردن و کنار صورتش ریختن رو ، نوازش میکنه و پشت گوشش میفرسته .
جونگکوک لب پایینش رو گاز ریزی میگیره و به آهستگی سرش رو از نوازش جیمین دور میکنه .
دندان هاش رو روی هم فشار میده و باعث منقبض شدن و حرکت فکش میشه . نگاهش کاملا از صورت جیمین گرفته و به کفش های مشکیش دوخته شده .
جیمین با چشمهاش تو صورتش کنکاش میکنه و حس بدی میگیره .
جونگکوک بعد از سکوت طولانی با صدایی که خیلی آروم و البته خش دار شده ، بدون انداختن نگاهش به جیمین میپرسه : اونم ... همینجوری میبوسیدی ؟
بلافاصله از حرفش پشیمون میشه و دستش رو روی صورتش میکشه و لبهاش رو محکم روی هم میفشاره .
جیمین آب دهنش رو قورت میده و بعد از چند بار پشت سر هم پلک زدن با صدای خفه و با ناباوری از چیزی که شنیده میپرسه : چی ؟
پاهاش رو جمع میکنه و عقبتر میره . بغض و حرف جونگکوک مدام تو سرش تکرار میشه .
جونگکوک نفس عمیقی میگیره و به جیمین اجازه نمیده عقب تر بره و دستش رو روی رون لخت جیمین میذاره .
با نگاهی که از روی لب های جیمین بالا تر نمیره و صدای آروم میگه : منظوری نداشتم .
جیمین نگاهی به چشم های غمگین جونگکوک میندازه و کم کم بغضش رو قورت میده و چین کمی بین ابروهاش میفته . دست جونگکوک رو از روی پاش کنار میزنه و می ایسته .
تمام مدت نگاهش روی چشم های جونگکوکه که حالا به چشمای جیمین زل زده و همزمان باهاش بلند میشه .
جیمین یکی از دست هاش رو به کمرش میزنه و دست دیگه اش رو به پیشونی و بعد به لبهاش میکشه و همونجا نگه میداره .
جونگکوک به آرومی بهش نزدیک میشه و جیمین قدمی به عقب بر میداره و دور میشه .
با تن صدای پایین ولی خشمگین میگه : تو که هیچوقت منظوری پشت حرفات نداری ، ولی ...قدم دیگه ای به عقب بر میداره و سرش رو با ناباوری به دو طرف تکون میده و چشم های نم دارش روی چشم های سیاه جونگکوک قفل شدن . بغضی که دوباره راهش رو به گلوش پیدا کرده اجازه ی ادامه دادن حرفش رو نمیده .
جونگکوک با احتیاط قدم بلندی به جلو برمیداره و میخواد دست جیمین رو بگیره و اون بهش اجازه نمیده و خودشو عقب میکشه .
کمی سرش رو خم میکنه تا با نگاهی غمگین ، صورت پایین افتاده ی جیمین رو ببینه و با لحن پشیمون میگه : معذرت میخوام عزیزم ... نمیدونم چی شد که این حرفو زدم . من ... من یکم ذهنم درگیره .
جیمین عصبی دست کوک رو عقب میزنه و نگاهی خشمگین بهش میندازه و میگه : ذهنت درگیره چون من فقط اتفاقی اونو دیدم و حتی باهاش حرف هم نزدم ؟ همین ؟ این ذهن تورو درگیر میکنه ؟
سکوت میکنه و منتظر برای دلیلی از سمت جونگکوک میمونه و وقتی هیچی نمیشنوه که آرومش کنه ، عصبی تر و با صدایی که کمی بلند تر شده میگه : میخوای بدونی ؟ آره میخوای بدونی چجوری میبوسیدمش ؟
جونگکوک نگاه سریعی بهش میکنه و بازم فکش منقبض میشه . سرش رو به معنی نه به دو طرف تکون میده و جیمین با تک خنده ی عصبی ادامه میده : اونو بی پروا میبوسیدم ...
میره جلو تر و مستقیم به چشمای جونگکوک زل میزنه و میگه : آزاد تر میبوسیدمش چون ترس از دست دادنشو نداشتم ، فقط و فقط تمرکزم روی خودش بود نه اینکه همش نگران این باشم که نکنه الان بره ، نکنه براش مهم نباشم و تنهام بذاره ، نکنه ناراحتش کنم و بیخیال همه چیز شه ، نکنه جا بزنه ... من مطمئن بودم که اون همیشه هست ، بخاطر خودم هست . بر عکس تو ...
با انگشت اشاره اش روی سینهی جونگکوک میزنه و با بغض و غمگین ادامه میده : آره من اونو با آرامش میبوسیدم .
جونگکوک با اخم بهش نگاه میکنه و جیمین قدمی به عقب برمیداره ولی بلافاصله همون قدم رو جلو میاد و دوباره فاصله اشونو پر میکنه و سعی میکنه صداش نلرزه : بین درگیریهای ذهنت به این فکر نکن که من با کیم و چجوری کیو میبوسیدم . به این فکر کن که فقط عاشق توام ... شاید اینجوری بذاری از رابطه ی نصفه و نیمه ای که باهام شروع کردی هردومون یکم آرامش بگیریم ...