Part 1

58 4 27
                                    

_لونا میشه تهیونگو صداش کنی کارش دارم
_چشم
لونا به سمت اتاق تهیونگ حرکت کرد وقتی رسید در زد
_بیا تو
لونا درو باز کرد و وارد اتاق شد
_عه لونا شی چه خوب وقتی اومدین کارتون داشتم
_سلام راستش اومده بودم چون دکتر پارک گفتن برید دفترش
_اوکی راستی میشه برای مایکل لباس جدید ببری دیروز از عصبانیت لباسشو پاره کرد
_اوکی
لونا رفت چند دقیقه بعدش پاشدم رفتم سمت دفتر پارک
چند بار در زدم کسی جواب نداد اخر درو باز کردم کسی تو دفترش نبود
_تهیونگ بلاخره اومدی!
صدا از پشت سرم بود
_مثل اینکه کارم داشتید
_به سمت میزش حرکت کرد
_اره بیا تو باید باهات حرف بزنم، درم پشت سرت بیند
رفتم تو درو بستم نشستم روی صندلی جلوی میزش
_ته راستش یه مریزی هست که از چند تا تیمارستان بیرونش کردن مثل اینکه کلا با کسی صحبت نمیکنه و کسی نمیدونه چه اتفاقی براش افتاده که اینجوری شده‌ افسردگی شدیدی داره و چند بار هم خودکشی ناموفق داشته و مهم تر تز همه مشکلات کنترل خشم داره و به طور وحشتناکی عصبی میشه و چیزی به جز بستن دستو پاش و زدن ارامبخش تو این مواقع براش عمل نمیکنه
_یعنی چی از تیمارستانا بیرونش کردن؟
_مثل اینکه پرسنلشون خسته شدن از دستش تحملش براشون سخت بود
_باورم نمیشه،اسمش چیه؟
_جئون جونگ کوک متولد ۱۹۹۹ پدرش فوت کرده با مادر و برادرش زندگی میکرده با کسی صحبت نمیکنه بجز برادرش و برادرشم به ما بیشتر از این اطلاعات نمیده میگه خودش باید بهتون بگه و راستی من میخوام پروندشو به تو بدم میدونم که از پسش بر میای نمیتونم به کس دیگه بدم فعلا فقط به تو اعتماد صد درصد دارم قبول میکنی؟
_باید اول ببینمش نمیتونم همینجوری قبول کنم
_اوکی، دنبالم بیا
پارک از صندلی پاشد منم دنبالش رفتم رفتیم تو اسانسور و طبقه -۱ رو زد تعجب کردم هیچوقت بیمارارو اون طبقه نمیبریم
_چرا داریم میریم-۱؟
_چون بیمارای دیگرو میترسوند با سر و صداش مجبور بودیم بیاریمش اینجا
_شت
اسانسور وایستاد ازش پیاده شدیم رفتیم به سمت اتاقی که دست چپ بود چند تا بادیگار دم درش بودن تعجب کرد یعنی انقدر وضعیتش بد بود؟
پارک به بادیگاردا گفت که درو باز کنن
وقتی درو باز کردن کسی رو تخت بود که دستو پاهاش بسته شده بود و تمام دور مچ دستو پاش کبود بود
_ا-اینو چرا اینجوری بستینش؟
پرستاری که تو اتاق بود جواب داد
_انتونی اومده بود بهش غذا بده اونم بهش حمله ور شد شروع کرد مشت زدن بهش ماهم بهش ارامبخش زدیم و به تخت بستیمش که نکنه دوباره کسیو زخمی کنه
یهو دیدم جونگ کوک داره دستشو تکون میده داشت بهوش میومد
_سریع همتون از اتاق برید بیرون
_ته خطر ناکه نمیشه تو باهاش تنها باشی
_مگه نمیخوای درمانش کنم؟
_چرا
_پس باید بشناسمش کسی دورش باشه فکر میکنه باز میخوایم بهش ارامبخش بزنیم
_اوکی
_راستی کلید این قفلارم بده
_ته مطمعنی؟
_اره
کلیدو دادن و همه از اتاق رفتن بیرون جونگ کوک داشت کم کم بهوش میومد بعد چند دقیقه کامل بهوش اومد تا نگاهش به من افتاد شروع کرد به دستو پا زدن و داد زدن
_اروم باش کاریت ندارم
تکون هاش بدتر شد
_اگه اروم بشی قول میدم دستو پاهاتو باز کنم
هنوز تو همون وضعیت بود نزدیکش شدم اروم دستمو به قفل پاهاش رسوندم ، ارومتر شده بود
_میخوام پاهاتو باز کنم اروم باش
کلیدو از تو‌ جیبم دراوردم و قفل پاهاشو باز کردم
دیگه نه داد میکشید نه تکون تکون میخورد فقط داشت نگام میکرد
جراتم بیشتر شد رفتم سمت دستاش دستاشم باز کردم که یه دفعه بلند شد محکم با مشت کوبید تو صورتم اتاق دور سرم میچرخید نشستم تا دردم اروم شه عصبی بودم ولی درکش میکردم میترسید
_اروم باش خب من قرار نیست اسیبی بهت بزنم نگاه کن سرنگیم تو اتاق نیست که بخام ارام بخش بزنم بهت خب؟
.....
۲ساعت بعد
رفتم دم در دفتر پارم در زدم
_بفرمایید
_پارک
_ته بیا بشین
_قبول میکنم
_واقعا ممنونم ته
_فقط یه خواسته ای دارم‌
_جانم
_به هیچ انوان تا من نگفتم کسی حق زدن ارامیخش نداشته باشه و البته بستنش
_ته اما نمی...
_خواهش میکنم
_اوکی
_مرسیی از
دفترش رفتم بیرون
_بالاخره امروز تموم شد
خسته رفتم تو اتاقم رو مبل اتاق خوابیدم
....
با صدای داد وحشت ناکی از خواب پاشدم
_شت جونگکوکه
———————————————-
هاییی چطورین امیدوارم خوشتون اومده باشه و اگر ووت ها به ۵ تا برسه اپ میکنم💗

The most distant loveWhere stories live. Discover now