𝐩𝐚𝐫𝐭[𝟏]

341 57 67
                                    

صدای زنگ ساعت باعث شد ساعت7صبح ازخواب بیدار شه، امروز شیفت بود وتصمیم داشت کمی زودتر از موعدبه پایگاه بره، تازه چندهفته ازترفیع گرفتنش گذشته بود، ولی بازم اون همون کیونگسو بود.
درسته سرگرد پارک کیونگسو از دایره جنایی....،پسری با28سال سن و باقد1/73، موهایی مشکی، چشمایی درشت ولبایی قلبی شکل که وقتی می‌خندید به اطرافیانش حس خوبیو میداد.
کیونگسو با برادرش زندگی می‌کرد،پارک چانیول... دونسنگ عزیزش دکتر اطفال بود و تازه تونسته بود دربیمارستان نانوری درسئول مشغول به کاربشه.
شخصیت دوتابرادرشبیه به همه ولی یه تفاوت ریزیم این وسط هست... مثله ساکتی وپرحرفی، هرچی کیونگسو شوخ طبع ودرعوض در زمان ومکان مشخص صحبت می‌کرد، چانیول هم شوخ بود هم پرحرف و صدالبته رُک،چانیول 25 ساله با قد1/85و موهایی مشکی و موجعدولبخندی که چاله گونه شو مشخص میکرد همیشه مورد توجه بچه های دانشگاهشون بود، فرقیم نمی‌کرد دختر بودن یا پسر.. به هرحال اون پارک چانیول بود واراده می‌کرد میتونست بالبخند زیباشو واون چاله گونه قشنگ دله هر دختر وپسریو ببره.
زندگی دوتا بردار که تو دوتا دانشگاه جداگونه درس خوندن خوب بود... به هرحال کیونگسو دونسنگ عزیزشو دوست داشت واصلا دوست نداشت که خم به ابروش بیاد.
اونا چهارسال پیش پدر و مادرشونو ازدست داده بودن والان تنهاتکیه گاه کیونگسو برادر شروشیطونش بود.
.
.
. کیونگسو دوباره به ساعت نگاهی انداخت و بافکره اینکه هنوز یک ساعته دیگه وقت داره به سمت حموم رفت تا دوشی بگیره.
اون باید ساعت 9 تو پایگاه می‌بود ولی چه اشکالی داشت که ساعت 8/30 یعنی نیم ساعت زودتر می‌رسید پایگاه اینجوری از برنامه هاییم که ریخته بود عقب نمی فتاد.
وارد حموم شد و دوش وباز کرد وتنشو به قطرات آب سپرد، واقعا دوش صبحگاهی بهترین چیزی بود که انسان میتونست تجربش کنه.
بعداز بیست دقیقه از حموم اومد بیرون که چانیولو دید.. که داره بهش خیره نگاه میکنه.
کیونگسو چشماش گردشدو سریعا برگشت تو حموم و گفت
+یا.... پارک چانیول شی بهت یاد ندادن قبل از اینکه وارد اتاق یکی دیگه میشی دربزنی.
چانیول همینطور که دوتا دستاشو پشتش بردوبهم گره زد درکمال بی خیالی گفت
+تو حموم بودی و داشتی طبق معمول آهنگ می خوندی ومن بدبخت هرچی در زدم صدایی ازت نشنیدم، برای همین اومدم تو، بعدم تو صدبار لخت منو دیدی
حالاکه من می خوام لختتو ببینم نمیذاری
نکنه واقعا من سر راهیم که اینجوری ازم قایم میشی.
کیونگسو چهره اش پوکرشدو گفت
+چان خفه شو.. تو پرویی که اونجوری جلوم ظاهر میشی.. بعدم کی گفته که من لختتو دیدم بچه.
چانیول:صدبار گفتم منو بچه صدا نزن ناسلامتی 25 سالمه وقدم ازتو خیلی بلندتره.
کیونگسو چشماشو چرخی دادو چانیول با گرفتن حوله ای جلوی درنیمه باز حموم حوله رو به دست کیونگسو داد.
کیونگسو همینطورکه حوله رو دورش پچید از حموم بیرون اومدو گفت
+امروز شیفتی؟
چانیول سری تکون دادو کیونگسودوباره به ساعت نگاه کردو خطاب به چانیول گفت
+برو میزصبحونه رو اماده کن بعدم حاضرشو که برسونمت.
چانیول جلو اومد و بالخندش به برادرعزیزش انرژی دادوبعدم بغلش کرد.
اگر داداش کوچیکش نبودکیونگسو انرژی نداشت... دوتابرادربعداز فوت والدینشون برای هم تکیه گاه شده بودن وسختیای زیادی رو برای اینکه به اینجا برسن کشیده بودن.
سر میزه صبحانه نشستن ومشغول خوردن بودن که، گوشیه کیونگسو زنگ خورد.
+بفرمایید
کریس:سرگرد پارک کیونگسوچند مرتبه باید بگم که شماره فرماندتو تو اون گوشیه واموندت سیو کن ها؟
کیونگسو لقمه رو باعجله قورت دادو همینطور که به سرفه افتاده بود جواب فرمانده شو داد
+معذرت می خوام قربان الان سیوش میکنم.
کریس پوز خنده بی صدایی از پشت تلفن به سرگرد عزیزش زدو گفت
+راس 9 اینجاباش، پرونده جدیدی به دستمون رسیده و البته همکارت هم راس ساعت 9 به پایگاه میرسه.
خودش خوب میدونست کیونگسوباداشتن همکار مخالفه، پس جای اعتراضی برای سرگرد جوان نذاشت وگفت
+یه باربرای همیشه به حرف من گوش کن سرگرد.. داشتن همکار برای خودت بهتره، خسته نشدی انقدر تنهایی همه چیو به دوش کشیدی، ناسلامتی جز پلیس ویژه هستی.. من خیلی مناسب نمیبینم که بهترین پلیسم بی دستیار باشه.
کیونگسو مودش برای ثانیه تغییر کرد ولی فرماندش متوجه نمیشد، هرچیم میگفت بالاخره کریس کاره خودشو می‌کرد.
کیونگسو با تایید حرف های فرمانده درمورد پرونده پرسیدو کنجکاو شده بود، بعداز چند هفته تازه یه پرونده گرفته بود واین خیلی خوب، میتونست دوباره با جنب و جوش و انرژی که ازخودش سراغ داشت روپرونده کارکنه البته با دستیاری که قرار بود پابه پا باهاش بیاد.

♔𝐑𝐨𝐯𝐞𝐫♔Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang