𝐩𝐚𝐫𝐭[𝟐𝟓]

66 19 227
                                    


با فکری مشغول به پرونده مقابلش نگاه میکرد، اما در اصل تمام حواسش به پیامی بود که سرگرد عزیزش براش فرستاده بود.
اینکه کیونگسو مانع از این کار میشد و مخالفش بود، بیشتر به اعصاب به هم ریختش آتش میزد!
جمله آخرش مدام توی ذهنش تکرار میشد.
" تو که نمیخوای اولین شکستت تو رِزومت قرار بگیره و توبیخ بشی...میخوای؟ "
اون احمق چی با خودش فکر کرده بود!
فاصله ای تا رسیدن به مرز دیوانگی نداشت. انقدر توی فکر های بی پایانش غرق شده بود که متوجه نشد چه کسی وارد دفترش شده.
با کوبیده شدن در به خودش اومد و به سمت منبع صدا برگشت.
به چهره سرخ شده سوهو که از عصبانیت نشات میگرفت نگاه کرد و چشماشو از روی کلافگی بست
الان اصلا وقت مناسبی برای بحث کردن نبود ولی اینطور که مشخص بود میتونست نگاه های خیره و تاریک معشوقشو روی خودش حس کنه، قرار بود براش سخت باشه .. خیلی سخت.
سوهو با اخم هایی درهم و فکی منقبض شده به فرماندش که چشماشو بسته بود نگاه کرد.
حکم ضرب العجل اونم در شرایطی که بالاخره بعد از گذروندن شرایط اسفناکشون به سرنخی رسیده بودن بی عقلی محض بود.
نفسشو با شدت بیرون فرستاد و با تن صدایی که سعی می‌کرد کنترلش کنه شروع به صحبت کرد.
+ حق دارم به عنوان عضوی از تیمت بدونم جریان اون حکم کوفتی که دیشب دادی چی بوده...

کریس چشماشو محکم تر از قبل بهم فشرد.
باید چی میگفت؟...اصلا چی داشت که بگه؟
به پسر نگران و آشفته رو به روش میگفت که دارم جون میدم برای اینکه فقط یکبار دیگه کیونگسو رو ببینم؟...یا شاید بهتر بود میگفت دلم نمی خواد حتی یه خراش کوچیک روی بدنش بیوفته؟...
ذهنش خالی از کلمات بود و این سکوت آزاردهنده فرمانده، باعث شد با کلافگی قدم بلند و سریعی سمتش برداره و بلافاصله بعد از گرفتن یقه پیراهن مشکی رنگ مرد رو به روش؛ اینبار توی صورتش فریاد بزنه.
+ نشنیدی چی گفتم نه! میگم جریان اون حکم لعنتی چی بوده کریس؟ فکر کردی چون فرمانده ای میتونی هر تصمیمی بگیری؟ تو چه مرگت شده عوضی؟ چه مرگت شده...

با دادی که معشوقش زد، چشماشو با عصبانیت باز کرد و در یک حرکت آنی دست های سرگرد جوان رو گرفت و متقابلا داد زد.
- دهنتو ببند، فقط دهنتو ببند خب!

سوهو با چهره ای که حالا رگه هایی از ترس درش مشخص شده بود به معشوقش نگاه کرد. این چهره آشفته، تیله های مشکی ای که سردرگم بودن؛ همه اینا براش سنگین بودن و بهش حالت خفگی میدادن.
نمیتونست متوجه بشه فرمانده عزیزش چه مشکلی داره! و چرا تا این حد عصبیه! ولی با همه اینها قرار نبود کنار بکشه. اینبار دیگه نه.
سری که پایین افتاده بود رو دوباره بالا گرفت و به طغیان چشم های معشوقش نگاه کرد، بدون اینکه دستاشو از دستای فرماندش جدا کنه، با صدایی که حالا آروم شده بود شروع به صحبت کرد.
+ من نمیدونم چه اتفاقی افتاده کریس و تا زمانیم که خودت نخوای من اصراری نمیکنم که باهام در میون بذاریش، اما حکم رو لغو کن، بهمون فرصت بده. ما میتونیم این پرونده رو با موفقیت ببندیمش، ازت خواهش میکنم حکم رو لغو کن

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Jun 21 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

♔𝐑𝐨𝐯𝐞𝐫♔Onde histórias criam vida. Descubra agora