Chapter.16

250 98 14
                                    

ژان به وضوح متوجه حبس شدن نفس پدرش شد.

«من فکر میکردم تکنیک مخفی خاندان وانگ به نوه‌ی اولت ارث رسیده»

الفای پک در حالی که مو شکافانه به وانگ فنگ نگاه میکرد گفت و بدون اینکه منتظر جوابی ازش بمونه ادامه داد.

«این خیلی چیزا رو عوض میکنه، تکینک دو شمشیره‌ی خاندان وانگ چیزی نیست که هرکسی بتونه از پس شکست دادنش بر بیاد»

وانگ فنگ دستی به ریش سفید و بلندش کشید و نگاهش رو به نوه‌ی سرکشش داد که داشت بدنش رو برای مبارزه گرم میکرد

«دو هفته بعد از اینکه مشخص شد ییبو امگاست، متوجه استعدادش تو استفاده از دو شمشیر شدیم...قبلش هرچقدر سعی کردیم نتونستیم روش های مبارزه با دو شمشیر رو به یونگ یاد بدیم، اصلا وقتی دو تا شمشیر دستش میگرفت، نمیتونست تعادلش رو حفظ کنه و بعد یهو متوجه ییبویی شدیم که داشت خیلی راحت از شمشیر ها استفاده میکرد.»

پیرمرد نفس عمیقی کشید و سرش رو به نشونه‌ی تاسف تکون داد.

«استعداد بزرگی رو به ارث برده بود ولی نمیتونستیم علنا همچین چیزی رو اعلام کنیم. اون یه امگا بود. پس همه چی رو دوش یونگ انداختیم تا وقتی که ییبو اونقدری قوی بشه که بتونه از پس تحمل همچین چیز بزرگی بر بیاد...استعداد ییبو ترسناکه. مطمئنم یه روز میتونه از منم پیشی بگیره.»

صدای بلند یونگ که شروع مبارزه رو اعلام میکرد، حرف های فنگ وانگ رو قطع کرد.

«الفا ون روهان پسر ون بائه مقابل امگا وانگ ییبو پسر وانگ گانگ، عادلانه بجنگید. باشد که رحمت الهه ماه همواره همراه ما باشد.»

میدون تمرین در سکوت سنگینی غرق شده بود. همه نفس هاشون رو حبس کرده و بی صبرانه منتظر نبرد بین تک امگای خاندان وانگ و الفای مطرح دربار بودن...

ییبو لب هاش رو با زبونش خیس کرد و چند بار شمشیر های داخل دستش رو بالا پایین کرد و نگاه مصممش رو به الفای رو به روش دوخت.

«نکنه امگای عزیزمون ترسیده که دو تا شمشیر دستش گرفته و اومده تو میدون؟ یه شمشیر بیشتر تو رو به تو معجزه اسایی قوی نمیکنه پسر»

ییبو از زیر روبنده‌ش پوزخندی زد...ون روهان اونقدری احمق بود که حتی تکنیک پر اوازه خاندان وانگ رو هم نشناخته بود.

NobleWhere stories live. Discover now