وانیل پایانی

1.6K 457 121
                                    

سلام به همگی
چپتر جدید اینجاست دوستان

یه مسئله‌ایی هست و اونم اینه که کم بودن نظرات پارت قبل به شدت ناامیدم کرد. دوستش ندارین؟

آخرشه و به زودی تموم میشه. کمی باهاش مهربون‌تر باشید💫😕❤
لطفا ووت و نظر دادن رو فراموش نکنید دوستانم🙏🏼💜

*********************
از استرس پوست لبش رو میجوید و منتظر به پزشکش خیره شده بود. نیم ساعتی میشد که منتظر رسیدن نتایج آزمایشش بود و استرس و نگرانی دست از سرش برنمیداشت. برای اینکه با پاش روی زمین ضرب گرفته بود دکتر چند باری بهش تذکر داد و سعی کرد آرومش کنه ولی نتیجه‌ایی نداشت. اتفاقی و بطور کاملا شانسی، با پزشک خوبی براش وقت ملاقات ترتیب داده بودن و بعد از کمی حرف زدن تونست صمیمیت و اعتماد عجیبی رو احساس کنه.

دکتر مین پزشک با تجربه‌ایی به نظر میومد و همین باعث میشد راحت‌تر بتونه درباره‌ی مشکلش حرف بزنه. وقتی حرکات هیستریک پاش دوباره شروع شد دکتر گفت:
+ آروم باش بکهیون. این همه استرس برای چیه؟

لبخند هیستریکی زد و گفت:
_ برای... نتیجه کمی استرس دارم.

+ جای نگرانی نیست. چرا اینقدر به اتفاقات و احتمالات بد فکر میکنی پسر؟

لبش رو گزید و سرش رو پایین انداخت.

_ اگر...‌مشکلی باشه. باید چیکار کنم؟

+ از کجا میدونی مشکلی هست؟ مگه برای اولین بار آزمایش نمیدی؟

_ من... یه پسر چهارساله دارم که با نارسایی هردو کلیه دنیا اومده.

با یادآوری شرایط هیون‌کی و سخت‌یهایی که اون بچه از زمان تولدش کشیده قلبش درد میگرفت. روزهای وحشتناک و تاریکش رو دوباره مقابل نگاهش دید. توان تجربه‌ی دوباره‌اشون رو نداشت. هرگز نمیتونست تحمل کنه.

_ اون زمان..‌. همین آزمایش‌ها رو انجام دادم و پزشکم گفت... احتمالا بچم با مشکل به دنیا میاد.

آب گلوش رو صدادار قورت داد و بعد از مکث کوتاهیی گفت:
_ راهکارهای زیادی گفت ولی من قبول نکردم از بینش ببرم. و اون... به دنیا اومد.

دکتر در سکوت به حرف‌هاش گوش میداد و اظهار نظری نمیکرد.

_ بعنوان یه آدم، خودخواهانه دردهای زیادی بهش دادم. بخاطر‌ من اذیت میشد و این عذاب وجدان دست از سرم برنمیداشت. بعدش... یکی از کلیه‌هام رو بهش دادم. درواقع خوش شانس بودم که این اتفاق افتاد و پسرم اون کلیه رو پذیرفت ولی... ولی شرایطم الان...

+ واقعا خوش‌شانس بودی. خیلی از خانواده‌ها آرزوشونه جای تو باشن. بتونن به فرزندانشون عضوی رو اهدا کنن.

دکتر با لبخند مهربونی گفت و بک سری به نشانه‌ی موافقت تکون داد.

+ نمیتونی خودت رو سرزنش کنی. تو فقط... بچه‌ات رو میخواستی.

The Type [ Completed ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora