♠(9)♠

295 44 17
                                    


مینهو : جدی میگم! جیسونگ نباید باهامون بیاد!

سان دستشو گذاشت رو چشماش و عصبی گفت. :

سان : مین داری حساس میشی... داری خیلی حساس میشی!

رومین ب شونه‌ی سان زد و گفت. :

رومین : توهم خیلی داری عصبی میشی... وویونگ نذاشته بوسش کنـــ.... سانا گفته بودم چقد این لباس بهت میاد؟

سان همونطور ک دست رومین و پیچونده بود گفت. :

سان : نه نگفته بودی!

رومین : پس الان میگم. سانا رنگ مشکی خیلی بهت میاد

مینهو عصبی از اینکه کسی جدیش نمیگرفت لیوان ویسکیشو کوبید رو میز و از پیش سان و رومین رفت.

در زد.
صدای یجون و شنید ک میگفت : بیا تو

رو لبه ی تخت نشست و سرشو با دستاش گرفت. :

مینهو : یجونا... جیسونگ بارداره... شوهرت و سان حرفمو باور نکردن... جیسونگ نباید باهامون بیاد...

یجون : وایسا وایسا ترمز کن ببینممم... جدیییی؟

مینهو متوقف شد. یجون بازوهاشو گرفت. :

یجون : واقنیییییییی؟ وای عمو شدم.

مینهو با عجز گفت. :

مینهو : یجونا بحث الان این نیست جیسونگ نباید باهامون بیاددددد

یجون : گفتی رومین و سان حرفتو باور نمیکنن؟

مینهو سر تکون داد. اما با حرف بعدی یجون احساس کرد یه بشکه اب یخ روش ریختن..

یجون : خب ب جونگ هیونگ بگو............

مینهو : بگم ک چی بشه؟؟

جونگکوک وارد اتاق شد. :

جونگکوک : ک از توله کوچولوت و زنت محافظت کنم عنتر!

مینهو و یجون رسمن 4 متر پریدن بالا.

رومین با شک و تردید گفت. :

رومین : مگه این خونه عایق صدا نبود... هیونگ چجوری شنیدی؟؟

جونگکوک پوزخند زد و گفت. :

جونگکوک : شما هنوز منو نشناختین. جمع شین تو هال.

بعد از 4 دیقه
همه تو حال نشسته بودن. جونگکوک نقشه‌ی بزرگی رو گذاشت روی میز وسط مبلا و ب وسط نقشه اشاره کرد.

جونگکوک : این اخرین ماموریتیه ک باهمیم. البته شما میتونین بعد از من بازم یه باند باشین ولی ب خودتون بستگی داره. فکنم بهتره بیخیال بشین و برین سر زندگیاتون! تا کِی میخوای فقط دونفر باشین؟ قطعا دلتون دوتا جوجه‌کوچولوی دیگه هم میخاد پس... جیسونگ باهامون نمیاد! باهاتون جدیم!! سونگ باهامون نمیاد میره پیش جیمینم و پسرم! کسی اعتراض داره؟

𝙈𝙮 𝙅𝙠, 𝙈𝙮 𝙈𝙖𝙛𝙞𝙖 𝙈𝙖𝙣Where stories live. Discover now