8

923 79 0
                                    

صبح ساعت شش بود که تهیونگ با صدای اِلارم گوشیش از خواب بیدار شد
برای اینکه جونگ کوک رو بیدار نکنه زود الارم رو خاموش کرد تا به کوک اجازه بده واسه چند دقیقه هم که شده بیشتر بخوابه
اون خودش میدونست که کوک همیشه شبها چند ساعتی رو فقط به دیدن صورت و نوازش موهاش میگذرونه و ته دلش برای این عشق دوست پسرش نسبت به خودش ضعف میرفت
سریع دست و صورتش رو شست و مسواک زد و بعد از اون به سمت آشپزخونه رفت تا صبحونه رو آماده کنه
همونطور که مشغول درست کردن ساندویچ مرغ و سالادشون بود با حلقه شدن دستهایی دور کمرش از جا پرید
کوک چونه اش رو، روی شونه تهیونگ گذاشت و بوسهٔ ریزی به گردنش زد
+چه بوی خوبی میاد ته
-آآآ...آره... دیروز خیلی اذیتت کردم و بابتش معذرت میخوام کوک... برای تشکر، امروز صبحونه مورد علاقه ات رو درست کردم... بیا بگیرش، امیدوارم خوشمزه شده باشه
و ساندویچی که درست کرده بود رو به دست کوک داد
+آآآآآه ته... تو هیچ وقت منو اذیت نکردی ... بی خودی خودتو به خاطر چیزایی که یک درصد هم واقعیت ندارن سرزنش نکن...هر وقت اینجوری میگی آمپرعصبانیتم میزنه بالا
و گاز بزرگی به ساندویچ تو دستش زد
+هوووم...خوشمزه اس
تهیونگ به چهره راضی کوک لبخندی زد و گفت:
-نوش جونت زندگیم
+میگم ته... راستش صبح با صدای زنگ تلفن جیمین بیدار شدم، برام کار پیدا کرده
-جدی؟....چه کاری؟
+ جیمین گفت انگار شرکت عموش به یه مترجم زبان احتیاج داره و خب اونم منو معرفی کرده، تازه درآمدش هم در حدی هس که بتونم باهاش بدهی های اجاره خونمون رو تصویه کنم... قراره امروز با جیمین واسه امضا کردن قرداد به شرکت برم
-اوووووو موسیو...آ بیَنتو (به زودی شما رو میبینم)
جونگ کوک قهقهه ای زد و گفت:
+واقعا خوشحالم دوران نوجوونیمو به یاد گرفتن زبان فرانسه اختصاص دادم...الان که فکرش رو میکنم میبینم مفیدترین کار اون دورانم، احتمالا فقط همین بوده
تهیونگ نگاهی به ساعت انداخت و با صدای بلندی داد زد:
-وای جونگ کووووووووک... زود باش لباساتو بپوش منو برسون سر کارم، الان باز تاخیر میخورم... این دفعه اگه دیر برسم مطمئناً اخراجم میکنن
جونگ کوک نگاهشو به ساعت که ۶.۵ صبح رو نشون میداد داد و گاز دیگه ای به ساندویچش زد:
+هنوز یه ساعت و نیم مونده ته، تا اونجا نیم ساعت بیشتر راه نیست... چرا بیخودی داد میزنی؟
-تا تو بخوای حاضر شی یه ساعت و نیم طول میکشه جناب، زود باش منو برسون...تازه از کارهای هفتهٔ پیشم هم کلی مونده، امروز یکم دیرتر میام خونه
+زیاد به خودت فشار نیار...میدونی که گوشیم هم همیشه روشنه، کاری داشتی حتما بهم زنگ بزن
جونگ کوک از آشپزخونه خارج شد و به سمت اتاقشون رفت و تهیونگ هم مشغول جمع کردن ظرف های صبحانه شون شد
یه ربع بعد هر دو داخل ماشین نشسته بودن و درحالیکه جونگ کوک تو ماشینش، آهنگ مورد علاقه تهیونگ رو گذاشته بود، ته داشت با ادا و اطوارِ کیوتی با آهنگ همخوانی میکرد
نیم ساعت بعد جونگ کوک، تهیونگ رو دم در شرکت پیاده کرد و تهیونگ هم بعد فرستادن چندتا بوس پروازی وارد شرکتش شد
جونگ کوک بعد رسوندن ته، بلافاصله به جیمین زنگ زد و بهش خبر داد که داره میاد دنبالش تا باهم به سمت شرکت عموش برن
بعد از یه ساعت درحالیکه جونگ کوک و جیمین روبه روی عموی جیمین، آقای مین، نشسته بودن
آقای مین با ظرافت خاصی عینکش رو از روی دماغش برداشت و رو به جونگ کوک گفت:
*خب آقای...
و برای پیدا کردن اسمش، دوباره نگاهی به پرونده رو به روش انداخت
+جئون هستم
*بله... آقای جئون... راستش جیمین تعریف شما رو پیش من زیاد کرده و این جور که از رزومتون هم پیداست شما برای چند شرکت دیگه هم کار مترجمی انجام میداد درسته؟
+بله، قبلا یه مدت در نوجوانیم به عنوان کار پاره وقت انجامش میدادم و خب زیاد بی تجربه نیستم
*این خیلی خوبه آقای جئون، همونطور که خودتون هم مطلعید شرکت ما چندین سال هست که جزو بهترین شرکت های کره معرفی شده و خب سوابق کاری و همینطور میزان جدیت و تلاش کارکنانمون برای ما خیلی مهم و حیاتی هست... از این جهت، واقعا امیدوارم از فرصتی که در اختیارتون قرار گرفته نهایت استفاده رو بکنید و لیاقت خودتون رو اثبات کنید
+بله درسته... از اینکه قبول کردید من تو شرکت شما مشغول به کار بشم صمیمانه ازتون ممنونم آقای مین، قول میدم همه تلاشم رو بکنم و ناامیدتون نکنم
آقای مین نگاهش رو دوباره به پرونده رو به روش دوخت و بعد از چند دقیقه چند کاغذ از کشوی میزش درآورد:
*لطفا این فرم ها رو مطالعه کنید و مشخصاتتون رو پر کنید... در صورت قبول داشتن شرایط میتونید از فردا مشغول به کار بشید
کوک فرم ها رو از آقای مین گرفت و بعد از پر کردن مشخصاتش اونها رو بهش تحویل داد‌
+ فردا میبینمتون آقای مین، روز خوبی داشتید
*شما دو نفر هم روز خوبی داشته باشید پسرا،به زودی میبینمتون
جیمین و جونگ کوک هر دو از شرکت خارج شدن و مشغول قدم زدن تو فضای سبز جلوی ساختمون بودن:
+ازت بی نهایت ممنونم جیمین...واقعا انتظار نداشتم به این زودی بتونی برام یه کار جور کنی، شدیدا به پولش احتیاج داشتم
*اوه کاری انجام ندادم که... راستی چرا وقتی به پول احتیاج داشتی بهم نگفتی؟ به هرحال دوستها تو روزهای سخت هم هستن مگه نه؟
جونگ کوک کمی سرشو بالا برد و به ابرهای تو آسمون خیره شد
+راستش تو بهترین دوستی هستی که داشتم...از همون بچگیم...کسی که هر وقت دارم تو مشکلات زندگیم دست و پا میزنم اون هست که دستمو بگیره و نزاره توشون غرق شم... کسی که حتی تو بدترین شرایط هم ولم نمیکنه و ازم حمایت میکنه...تو توی تموم این سالها کنارم بودی و من تا عمر دارم قدردان قلب مهربونت هستم جیمین... تا همینجاش هم خیلی هوامو داشتی و من نمیخوام بیشتر از این توی دردسر بندازمت، بابت لطف هایی که در حقم کردی واقعا ازت ممنونم
جیمین که چشماش با این حرفهای جونگ کوک پُر شده بود برای عوض کردن جو، پس گردنی ای به جونگ کوک زد و با یه لحن مسخره گفت:
*من واقعا قدردان قلب مهربونت هستم جیمین... سخنرانیت تاثیر گذار بود ولی زیادی داری کصشعر میگی پسر؛ همه دوستها تو سختی ها کنارهم ان و این چیزی نیست که بخوای بابتش تشکر کنی
جونگ کوک دستشو محکم به گردنش کشید و با یه لحن طلبکار پرسید:
+حالا چرا اینقدر محکم میزنی بیشعور؟ دردم گرفت...
جیمین قهقهه ای زد و دست کوک رو از روی سرش برداشت و با دست خودش جایگزین کرد و شروع به ماساژ دادن کف سرش کرد
بعد از چند دقیقه قدم زدن هر دو به ماشین کوک رسیدن و کوک پشت فرمون نشست
+کجا میخوای بری جیمین؟ بشین خودم میرسونمت
*نه کوک...این دور و برها با یکی ازهمکارام قرار دارم... باید یه چندتا کاغذ و پرونده ازش تحویل بگیرم...تو برو به کارات ببرس
+هوووف باشه ، پس بعدا میبینمت ، مراقب خودت باش
*تو هم مراقب خودت باش، به تهیونگ از طرف من سلام برسون، فعلا خدافظ...
و از ماشین کوک دور شد
جونگ کوک ماشینش رو روشن کرد و میخواست حرکت کنه که با صدای زنگ تلفنش ایستاد
با دیدن اسم تهیونگ رو صفحه اسکرین گوشیش سریع تلفن رو جواب داد:
+جانم ته؟
-کوک.....آآآآآآآه....آآآآآآآه.... هق

My only oneWhere stories live. Discover now