3

296 49 7
                                    


تهیونگ زمان فرود هواپیماهم از ترس چشماش و بست و این جونگ کوک بود که بازهم دست تهیونگ و گرفته بود و فشار میداد ....تهیونگ انتظار این و نداشت که جونگ کوک اذیتش نکنه سر این موضوع و کمکش کنه ولی اون لحظه انقدری ترسیده بود که به این موضوع فکر نکنه .

بالاخره رسیدن... تهیونگ سعی میکرد زیاد به جونگ کوک نگاه نکنه یه جورایی خجالت میکشید که از همون اول یه تصور ترسو از خودش به جا گزاشته.....اما جونگ کوک با ریلکسی تمام درحالیکه دستاش و تو جیب هاش فرو کرده بود و یک پوزخند کوچیک گوشه لبش جا کرده بود کنارش قدم برمیداشت...میدونست تهیونگ به چی داره فکر میکنه و اون کسی نبود که بخواد جلوی افکارش و بگیره.....با سرخوشی که تو دلش احساس میکرد قدم برمیداشت... تا به ماشینی رسید که براشون تهیه کردن ...راننده که پسر سیاه پوستی حدودا ۲۴ ساله بود تعظیمی کرد و در و براشون باز کرد ..تو دلش آهی کشید ...محض رضای فاک اون الان دلش میخواست بره رو تخت و استراحت کنه بعد چندین ساعت پرواز ولی الان باید بره ملاقات اون پارک احمق.

تهیونگ زیر لب جوری که راننده نشنوه لب زد

_بهتره جلوی اون ها درست رفتار کنی و صمیمی بنظر بیای... نمیخوام به چیزی مشکوک شن فهمیدی؟

جونگ کوک چشم غره ای رفت و مثل خودش جواب داد

+هی ...من خودم میدونم باید چطور رفتار کنم... انقدر ادای رئیسارو در نیار.... اولین ماموریتم نیست... درضمن مگه پسرخاله ها چقدر صمیمین؟قرار نیست نقش دوست پسر هم و بازی کنیم که.

تهیونگ با بهت بهش نگاه کرد و با صدایی که سعی میکرد آروم باشه لب زد

_وات د فاک جونگ کوووک!!!!
تو اون پرونده و اطلاعاتی که افسر اوه داد و نخوندی و با من خوش و خرم اومدی اینجا؟؟ فاک من میخوام برگردم.. نمیخوام با توی احمق باشم خدای من.

جونگ کوک با گیجی به رفتارای تهیونگ نگاه میکرد... تو دلش دلشوره عجیبی حس می کرد...مگه چیز جدیدی هم بود که نخونده بود؟اون پرونده رو تو اتاق یونگی هیونگش خونده بود و حفظ بود...به خاطر همین فکر کرد اطلاعات افسر اوه و میدونه و بهش توجهی نکرده بود.

با استرس آب دهانش و قورت داد و با تن صدای آرومی لب زد

+هی تهیونگ ...مگه اون تو چی نوشته بود هوم؟

تهیونگ درحالی که نفس هاش از عصبانیت تند شده بود لب زد

_ما علاوه بر پسرخاله نامزد هم هستیم.

جونگ کوک بی توجه به راننده فریاد زد

+چیییییی؟؟؟ وات د فاک این چرت و پرت ها چیه میگی؟

تهیونگ با خشم دستش و فشار داد و چشم غره ای رفت

_خفه شووو جونگ کوک.... خفه شوو تا خفت نکردم....

جونگ کوک این بار با لحن آروم تری لب زد

+شوخی کردی مگه نه؟میخوای اذیتم کنی هوم؟محض رضای فاک چرا باید اینکار و کنیم؟

_هی...تو واقعا انقدر من وبیکار دیدی که وسط ماموریت به این بزرگی با توی احمق شوخی کنم؟
اونم موضوع به این مهمی... قرار رابطه نزدیکی باهم داشته باشیم و اتاقامون یکی باشه ....در ضمن یونگی انگار پیام داده که این عوضیا قرار بوده یکی از افراد خودشون و بهمون قالب کنن تا سر از کارمون دربیارن... اونجوری کارمون سخت میشد... برای همین این فکر و کردن الانم بهتره یه کم عادی باشی راننده داره بد نگاه میکنه ...سعی کن کم حرف بزنی.

جونگ کوک آب دهنش و قورت داد... سعی کردآروم باشه...
تو دلش نالید"کارماااا چرا دست از سر کون من برنمیداری؟ودف یه سر بقیه رو امتحان کن شاید خوشت بیاد چراااا من؟؟"

در حال فحش دادن به خودش و کارما بود که حس کرد تو بغل یکی فرو رفته... با گیجی سرش و بالا آورد که دید تهیونگ بغلش کرده....فاااک الان تو بغل کیم فاکینگ تهیونگ بود؟؟خواست عقب بره که تهیونگ دستش و محکم تر کرد و اروم خم شد و روی گوش جونگ کوک و بوسید ...

جونگ کوک حس کرد نفس نمیتونه بکشه... ضربان قلبش بالا رفت و آب دهانش و قورت داد... نفس های تهیونگ به گوشش میخورد و قلقلکش میداد..... تهیونگ آروم لب زد ...طوری که لب هاش به گوش جونگ کوک میخورد و باعث شد جونگ کوک بیشتر جمع شه تو بغل تهیونگ... .

-هییس ...آروم بگیر شک کرده... بد نگاهمون میکنه.

جونگ کوک چشم غره ای تو سینه تهیونگ رفت... که شک داشت ببینه.... سکوت کرد و آروم گرفت ...سعی کرد ضربان قلبش و آروم کنه... نفهمید چند دقیقه بود که سعی میکرد آروم باشه که با توقف ماشین به خودش اومد و سریع از تهیونگ فاصله گرفت ...

راننده در ماشین و باز کرد ...اون ها اروم پیاده شدن ...

تهیونگ اروم لب زد

- اگر اینم نمیدونی یادت باشه یونگی و نمیشناسی مثل احمقا نری تو بغلش.

جونگ کوک تو دلش فحشی نثار خودش کرد و شونه به شونه تهیونگ قدم برداشت

gray heartWhere stories live. Discover now