7

331 79 182
                                    

___یونگی ویو___

به زخم وحشتناک چشمم نگاه کردم و آهی کشیدم. من با این صورت ترسناک چجوری میتونم پیش شاهزاده ی حساسم بمونم؟ شاید بهتر باشه که با موهام بپوشونمش. یادم باشه که برای این کار از ملکه کمک بگیرم.

+ من برگشتم. به نفعته که از جات بلند نشده باشی.

با صدای هوسوک از جا پریدم و خودم رو به تخت رسوندم. اما هنوز ننشسته بودم که وارد اتاق شد و با حرص بهم نگاه کرد. لبخند نصفه و نیمه ای تحویلش دادم. با جدیت نزدیکم اومد، اونقدر که نفس هاش رو روی صورتم حس میکردم. سعی کرد با حالت ترسناکی بپرسه :

+ توضیح بده. چرا از جات بلند شدی؟

دیگه طاقت نیاوردم، پیشونیش رو بوسیدم و جواب دادم :

_ ولی تو شبیه یه عروسک کوچولویی که حتی اگر بخواد بزرگ و ترسناک به نظر برسه باز هم از شیرینیش ضعف میکنم.

لبهاش رو برچید و با حالت بامزه ای گفت :

+ باشه اصلا هر چی که تو بگی هستم. ولی چرا وقتی دردت میگیره بلند میشی هیونگ؟

_ داشتم به زخم چشمم نگاه میکردم.

با کنجکاوی پرسید :

+ پزشک گفته میتونی پانسمانش رو باز کنی؟

_ آره دیگه زخمی در کار نیست. روی بیناییم هم تاثیر چندانی نذاشته اما...

+ اما چی؟ خب پس چرا هنوز روش پارچه میذاری؟

_ یه رد خیلی زشت ازش باقی مونده. تا وقتی که یه راهی برای پوشوندنش پیدا کنم همینجوری بمونه بهتره.

سرش رو پایین انداخت و مظلومانه گفت :

+ اما من میخواستم ببینمش.

چجوری میشه با این موجود دوست داشتنی مخالفت کرد؟ آهی کشیدم و پارچه رو از روی چشمم برداشتم. هوسوک به محض دیدنم، دستش رو روی قلبش گذاشت و با حالت عجیبی گفت :

+ من... چطور میتونم این رو تحمل کنم. تو با این زخم... وایی هیونگ...

من اون رو ترسوندم. با شرمندگی سرم رو پایین انداختم. دستش رو به آرومی روی چشمم کشید و ادامه داد :

+ نه من این رو دوست ندارم... واقعا عاشقشم.

متعجب بهش نگاه کردم که طبق عادتش روی پاهام نشست.

+ چیه کجاش تعجب آوره؟ تو اصلا میدونی چقدر با این زخم مقتدر و با ابهت به نظر میای؟ کاش این روی چشم من بود... وایی خیلی جذابهههه.

✧⁩✧⁩ goddess of love ⁦⁦✧⁩✧⁩Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang