Part6:ما رفیق نیستیم

9 5 3
                                    

Part6:ما رفیق نیستیم

جیمین _فاک بهش قفله کارت هوشمند میخواد.
شوگا کارت سفیدی رو از داخل جیبش در آورد و گفت.
شوگا_مرحله ی دوم، از قبل برنامه ریزی کن.
جیمین _اونو از کجا آوردی؟.
شوگا _پلیس نیستم رو یادته؟ وقتی نگهبانا سرگرم جدا کردن تو از دراگو بودن جیبشونو زدم.
جیمین ناباور سری تکون داد و با گرفتن کارت در روباز کرد.
دوتایی وارد حیاط شدند و جیمین چوب کلفتی رو لای دستگیره های در گذاشت تا کسی نتونه وارد بشه سمت شوگا برگشت و گفت.
جیمین_نقشه چی... دیکهد رفت.
با جای خالی شوگا مواجهه شد و به دنبالش به سمت دیوار های سنگی دوید.
با رسیدن با دیواری که دوتایی ساخته بودنش گفت.
جیمین_داری چیکار میکنی؟ مرحله ی سوم چیه.
شوگا با پیدا کردن سنگ مورد نظرش، همون سنگ کوچیکی که باعث لیز نخوردن تخته سنگ بزرگ شده بود کشیدش و تمام دیوار مقابل چشماشون فرو ریخت.
سنگ رو پرت کرد و گفت.
شوگا_مرحله ی سوم، با سنگا بازی کن.
بی توجه به نگهبان هایی که تقلا میردند در رو باز کنند از لبه تخته سنگ به ارتفاع فوق بلند کوه برفی ملون خیره شدند.
شوگا_شما بفرما اول.
جیمین نفسش رو بیرون داد و گفت.
جیمین_ممنون.
شوگا_نوکرم.
ده دقیقه بعد نگهبان ها با شلیک گلوله در رو شکسته و دنبال دو پسر کل حیاط و قسمت فرو ریختگی سنگ هارو شخم زدند.
پسر ها در حالی که از پشت خودشون رو به دیوار تکیه داده بودند و سعی میکردن روی برامدگی کوچیک دیوار تعادلشون  رو حفظ کنند و با سر داخل دره سقوط نکنند از ناحیه ی نگهبان ها دور شدند.
نفس های عمیق میکشیدند و سعی میکردند چشماشون رو که هی روی دره ی زیرشون میرفت کنترل کنند.
جیمین نگاهی به بیست متر راه مونده  تا رسیدن به قسمت نگهبانی و پل بلندی تا رسیدن به هلیکوپتر جنگی انداخت و رو به شوگا گفت.
جیمین_میتونی هلیکوپتر برونی؟.
شوگا _سوالای الکی چیه معلومه که بلدم، پاسخ سوال بله هست.
جیمین سری تکون داد و با ملاحضه بیست متر باقی مونده رو طی کردند و بدون سر و صدا به تک سربازی که در حال تماشای ویدیو های گوشیش بود نزدیک شدند.
شوگا از پشت سر نگاهی به گوشیش که کنسرت تیلور سوییفت رو نمایش میداد خیره شد و دم گوش نگهبان گفت.
شوگا_اوه چه باحال.
با برگشتن نگاه بهت زده ی نگهبان به جیمین که کنارش ایستاده و گارد گرفته بود اشاره کرد و گفت.
شوگا_این بهترین دوستمه.
جیمین با سرعت یقه ی نگهبان رو گرفت و با سر کوبید توی دماغش و درحالی که نگهبان بیهوش رو زمین میگذاشت گفت.
جیمین_ما رفیق نیستیم.
شوگا لبخندی زد و با بیخیالی گفت.
شوگا_پس ما بهترین رفیق همدیگه ایم.
جیمین تفنگ نگهبان بیهوش رو برداشت و شنیدن صدای نگهبان های تازه وارد شده سرش رو بالا اورد.
_اونا اینجان، بگیرینشون.
جیمین _برو!.
شوگا با دستور جیمین به سرعت سمت پل دوید. جیمین پشت ستون قایم شد و شروع به شلیک سمت نگهبانها کرد.
شوگا با دیدن خلبان داخل هلیکوپتر مشتش رو پر از سنگ ریزه های روی پل  کرد و با سرعت بیشتری دوید.
سنگ ها رو به شدت پرت کرد توی صورت خلبان که تازه در رو باز کرده بود با گرفتن پاهاش از هلیکوپتر بیرونش کرد.
در حالی که پشت صندلی خلبان جا میگرفت غر زد.
شوگا_باورم نمیشه کسی این حرکت باحال مو ندید.
نگاهی به دکمه های هلیکوپتر انداخت و گفت.
شوگا_زکی، همش روسی نوشته که.
_اونا اینجان شلیک کنین.
در سمت دیگه جیمین تفنگ خالی شده رو با حرص پرت کرد و بیشتر پشت ستون اهنی بزرگ قایم شد تا مورد اصابت گلوله های نگهبان های دو برابر شده قرار نگیره.
نگهبان ها صندوق فلزی بزرگی رو آوردند و مسلسل هاشون رو برداشتند. جیمین از حواس پرتی دو ثانیه ایه نگهبان ها استفاده کرد و با تمام زور  نگهبانی که  با سر به دماغش کوبیده بود رو سمت خودش کشید.
کُلت جیبی مشکی رو از جیب شلوارش بیرون کشید که صدای یکی از نگهبانها به گوشش خورد.
_برو، فقط یه کلت داره.
نفسشو با حرص بیرون داد و با یه حساب کتاب سر انگشتی از پست ستون خارج شد و کلت رو به طرف زنجیر مخصوص بالا نگه داشتن در اهنی نگه داشت و شلیک کرد.
نگهبان ها با سرعت سمت در دویدند اما رسیدنشون مصادف با بسته بودن در شد.
_لعنت بهش، فورک لفتو بیارید.
جیمین با دیدن نگهبانی که مسلسل براونینگ ام 2 رو به سمتش نشونه گرفته بود به سرعت از پشت ستون خارج شد سمت پل دوید.
با تمام سرعت سمت هلیکوپتری که کمی از زمین فاصله گرفته بود میدوید و سعی میکرد از گلوله هایی که به طرفش شلیک میشد جا خالی بده.
نگهبان ها بعد از 5 دقیقه موفق به باز کردن در اهنی شدند و شلیک ها به طرف هلیکوپتر و جیمین دوبرابر شد.
شوگا هلیکوپتر رو سمت نگهبان ها گرفت زمزمه کرد.
شوگا_بگا رفتید.
و با فشوردن دکمه ی روی دسته هلیکوپتر شروع به شلیک به طرف نگهبان ها کرد.
نیمی از نگهبانها رو کشته و و با خنده به طرف نگهبانهایی که سعی در جون سالم به در بردن داشتند شلیک کرد.
با تکون محکمی به هلیکوپتر وارد سرش رو برگردوند و به جیمینی که به زور خودش رو بالا میکشید خیره شد و گفت.
شوگا_ اوه تو موفق شدی، داشتم برات دعا میکردم.
جیمین خودش رو کامل بالا کشید و داد زد.
جیمین _کسشر تحویل نده، داشتی بدون من میرفتی.
شوگا _تو گفتی "خودتو نجات بده" نگفتی؟.
جیمین اخماش رو تو هم کشید و گفت.
جیمین_گفتم بهت "برو" نگفتم بدون من برو.
شوگا_تو گفتی برو خودتو نجات بده و منم تا اخر عمر ته دلم به یادت میموندم خر ناشکر.
با چشمک زدن دکمه ای و پخش شدن صدای آژیر خطر گفت.
شوگا_این چرا چشمک میزنه.
جیمین شک زده به عقب برگشت و از در کاملا باز هلیکوپتر پسر مو طلایی ای رو دید که از بالای دیوار نارنجک انداز GM_94 ای رو به دست گرفته و اماده ی شلیک به سمت هلیکوپتره.
جیمین _وای.
پسر نارنجک رو شلیک کرد و شوگا داد زد.
شوگا_داره میاد سمتمون.
جیمین طی چند ثانیه در دوم هلیکوپتر که مماس در اول بود رو باز کرد و نارنجک با موفقیت از بین دو در گذشت و هیچ آسیبی به هلیکوپتر وارد نشد.
شوگا در حالی که با چشم های گشاد شده نفس های عمیق میکشید شروع کرد به خندیدن و همونطور که هلیکوپتر رو دور میکرد به جیمی که نفس نفس میزد و روی زانو هاش خم شده بود گفت.
شوگا_دیدی؟ مثل آب خوردن بود.
جیمین نیشخندی زد و چشماش رو چرخی داد و چیزی نگفت.

لطفا ستاره رو نارنجی کنید و فیک رو به دوستاتون معرفی کنید
خوشحال میشم نظراتونو باهام به اشتراک بزارین 💜☀️🌙

Mouse trap /تله موشWhere stories live. Discover now