Part7:نمیتونیم دو دقیقه آدم باشیم

13 5 2
                                    

Part7:نمیتونیم دو دقیقه آدم باشیم


لندن_ظهر_جونگکوک

جونگکوک_میدونم با اون داستان دیشب انگار من کورکی سختی داشتم، اما پدرم باعث نشد من اون چیزی که هستم بشم.
صاف تر روی مبل نشست و بعد از مکثی ادامه داد.
جونگکوک_شاید مشکل من همینه، من همش تمرکزم رو بردن و بهترین بودنه، که هیچوقت نمیتونم آروم باشم و استراحت کنم.
لب هاشو به هم فشار داد و رو به زن ترسیده ی بسته شده به صندلی دفتر کار گفت.
جونگکوک_طبیعیه؟.
زن از پشت لب های چسب زدش چیزی مثل..
_منه کسخل از کجا بدونم.
گفت و جونگکوک چرخی به چشماش داد و ازجاش بلند شد.
ژاکت کرمی یقه اسکیش رو مرتب کرد و سمت رن خم شد و با شدت چسب رو از صورتش کند.
زن ناله ای کرد و گفت.
_چیه؟ من که مشاور نیستم من فقط آنالیزور اف‌بی‌آی ام.
جونگکوک سری تکون داد و گفت.
جونگکوک_شرمنده، من دارم با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنم و تو به نظر کسی میومدی که بشه باهاش دو کلوم حرف زد، تو کار من خیلی کم پیش میاد که یکی رو پیدا کنی که فقط بشینه و گوش کنه.
زن اب دهنش رو قورت داد و گفت.
_ممنونم.
جونگکوک سری تکون داد و درحالی که سمت میز زن حرکت میکرد گفت.
جونگکوک_در هر حال شرمنده که دست بالت رو بخاطر این بستم.
روی میز خم شد و موس کامپیوتر رو برداشت و ادامه داد.
جونگکوک_از پایانه کامپیوتری اینجا استفاده میکنم که مطمئن بشم نقطه مبدا پیام من غیر قابل ردیابی هست بهترین روش انجامش هم از داخل سیستمه.
زن زیر چشمی به برامدگی فوق کوچیک زیر فرشش نگاهی انداخت و همونطور که به جونگکوک گوش میکرد برامدگی رو با پاش فشرد.
جونگکوک_باید واقعا روی حل کردن مشکل آسیب پذیری امنیتی کار کنن خجالت آوره واقعا، میدونستی که ٩٩ درصد پرتکل های ردیابی روی حرکات شخص ثالث متمرکزه؟ هیچکس دیگه انتظار نداره که ایراد از داخل سازمان باشه بخاطر همین من تو اتاقتم و دارم از کامپیوترت استفاده میکنم.. آهان حله!.
صفحه های سیاه رنگ پر از اطلاعات رو به روش باز شد و ادامه داد.
جونگکوک_فقط باید رقیبم که الانشم کند هستن رو سرعتشون رو بیارم پایین.

رم_همون لحظه_سوکجین

قلپی از قهوه اش خورد با نوک کفشش چرخی به صندلی چرخ دارش داد.
با شنیدن صدای عجیبی که از کامپیوترش میومد قهوه اش رو روی میز گذاشت و سمت کامپیوترش چرخید.
پنجره ی قرمز رنگی روی تمام کامپیوتر ها خاموش و روشن میشد و هرکدوم بعد از چند هشدار دو عکس از شوگا و جیمین با پیامی که زیرش نوشته "فراری" روی کامپیوتر به نمایش در اومد.
جین با بهت به صفحه نمایش خیره شد که پیام دوم نظرش رو جلب کرد.
"Tomorrow night.
8PM
Formal attire.
Don't be late.
Your friendly neighborhood."
"فردا شب.
ساعت 8 شب
لباس رسمی.
دیر نکن.
محله دوستانه شما."
با خوندن پیام ارسال شده تلفن رو برداشت و با فرد مورد نظرش تماس گرفت.

لندن_جونگکوک

پیام رو نوشت و کلید سند رو فشرد و از حالت خمیده خارج شد و دستاش رو به هم کوبید و گفت.
جونگکوک_متاسفانه وقت امروزمون تمومه.
سمت جا لباسی چوبی حرکت کرد و در همون حال ادامه داد.
جونگکوک_باید جلسه رو همینجا تموم کنم، روز خوبی داشته باشی.
+همونجا وایسا.
مردی به سرعت وارد اتاق شد که جونگکوک فوری زیر پایی ای براش انداخت و با برخورد سر مرد به میز و بیهوش شدنش در رو بست و رو به زن گفت.
جونگکوک_میبینی؟ بخاطر همینه که نمیتونیم دو دقیقه آدم باشیم.
کت قهوه ای سوخته بلندش رو از جا لباسی برداشت و درحالی که میپوشید به طرف زن حرکت کرد.
جونگکوک_چون همون لحظه ای که به کسی اعتماد میکنم پاشونو میزارن روی اون زنگ خطر زیر میزشون، بعد اونوقت مجبور میشم دست به چنین کارهایی بزنم.. عصبانی نیستم، فقط نا امید شدم واقعا فکر میکردم تو فرق میکنی.
نفسی کشید و رو به روی زن ایستاد و در حالی که دستاش رو باز میکرد ادامه داد.
جونگکوک_ خب، یبار خرم کردی، من الان میرم و وقتی بیدار شد تو بهش میگی که زنگ خطر رو اشتباهی لمس کردی و چون عجله داشت، از در که میومد تو لیز خورد.
زن سرش رو تکون داد سعی کرد گونه های سرخ شدش از نزدیکی جونگکوک رو پنهان کنه.
جونگکوک پوزخندی زد و بیشتر روی زن خم شد و در حالی که تره ای از موهای بنفش خوش رنگش روی چشمش ریخته بود نفس گرمش رو روی صورت زن رها کرد و با صدای بم شدش گفت.
جونگکوک_و اگه تصمیم بگیری که اینکارو نکنی، ازت میخوام یه چیز به شدت مهم رو بخاطر بیاری.
زن چشماش رو بست لبهاشو کمی از هم فاصله داد و سرش رو به جونگکوک نزدیک تر کرد.
جونگکوک _من تمام کسایی که باهاشون کار میکنی و تمام اعضای خانوادت رو میشناسم.
زن چشماش رو باز کرد و ترسیده به جونگکوک خیره شد.
جونگکوک_همین طور از تاریخچه جست و جوت هم خبر دارم.
چشمکی به چشمای درشت شده و ترسیده ی زن زد و فاصله گرفت.

لطفاً ستاره رو نارنجی کنید و نظرای با ارزشتونو باهام در اشتراک بزارید
به دوستاتون معرفی کنید ممنون از همایتتون 💜☀️🌙

Mouse trap /تله موشDonde viven las historias. Descúbrelo ahora